🎬 یک سکانس از زندگی امیرالمؤمنین علی علیه السلام 🔻زنی فرزند شش ماهه داشت. بچّه را روی بام، رها کرده بود. بچه، چهار دست و پا کنان رفت. از بام خارج شد و بر نوک ناودان نشست. مادر به بام آمد؛ دید دلبندش از بام رفته و توانِ باز پس‌گیری او را ندارد. نردبان آوردند و بر دیوار نهادند. باز هم دستشان به کودک نرسید؛ بس که ناودان، دراز بود و از دیوار فاصله داشت. مادر، به شیون مشغول شد و خانواده، به گریه. روزگار، روزگار خلیفه‌ی دوم بود. سراغش رفتند. همراه مردم، پای دیوار آمد. همگی را حیرت گرفت. گفتند: «این، کار کسی نیست؛ جز علی ابن ابیطالب.» 🔹علی ـ جانها به فدایش ـ، حاضر شد. مادر، سفره دل بر علی گشود. امیرالمؤمنین، به کودک نگاهی کرد. کودک، به او چیزهایی گفت که هیچ کس نفهمید. مولا فرمود: «بچه‌ای مثل این بیاورید.» بچه را آوردند. دو کودک به هم نگاه می‌کردند و با زبان خود، همدیگر را ندا می‌دادند. ناگهان دیدند کودک، از ناودان، به بام بازگشت. آن چنان فرحی بر مدینه افتاد که تا آن روز دیده نشده بود. از امیر ـ علیه السلام ـ پرسیدند: «این دو، با هم چه می‌گفتند؟» فرمود: «آنچه در ابتدا دیدید، سلام کودک بر من بود؛ که مرا با نام امیرالمؤمنین سلام داد و جوابش گفتم. پس از آن، دیدم به بلوغ نرسیده و شایستگی امر و تکلیف ندارد. همین بود که گفتم بچه‌ای بیاورید. کودک، به زبان هم سنّ خود، به او گفت: برادر! به بام برگرد و با مرگ خود، دل مادر و پدر و خانواده‌ات را مسوزان! آن یکی در جوابش گفت: برادر! بگذار بروم؛ قبل از اینکه بالغ شوم و شیطان بر من چیره شود! 🔸دیگری گفت: به بام برگرد! چه بسا بالغ شوی و از صلب تو فرزندی بیاید؛ خدا و رسول را دوست بدارد و ولایت این مرد (علی ـ علیه السلام ـ) را بپذیرد. پس آن طفل به بام بازگشت؛ به کرامت خدا که بر دستان علی جاری شد.» 📚 الفضائل، ص ۶۳ - ۶۴ 🌺 فرا رسیدن ۱۳ رجب، سالروز ولادت امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام و روز پدر تهنیت باد. ✅ @Aminikhaah