💠 🔷 جلسه دوم 🔷 بخش سوم 🔶 اول حضرت لوط. این پیغمبر خدا چه قدر مظلوم است! داستانش را هم میدانید. بعد وقتی این اتفاق در شهر افتاد ببینید چه قدر از خود گذشتگی میخواهد این کار عجیب را میکند. حضرت لوطی که همسرش کمکش نکرد! همسرش با آنها بود. ببینید چه قدر از خود گذشتگی میخواهد. لوط چهارتا دختر داشت ملائکه به شکل انسان به عنوان مهمان آمدند. ملائکه عذاب بودند به شکل انسان آمدند. همسر لوط رفت پشت بام خبر داد. گفت برای لوط مهمان آمده. به شکل جوانان زیبایی آمده بودند. مردان زیبا. اینها جمع شدند خانه حضرت لوط. گفتند مهمان هایت را به ما بده! از خود گذشتگی را ببینید! حضرت لوط گفت من چهار دختر دارم. دخترهایم را به شما می دهم! چه کسی حاضر است برای اینکه جلوی فساد را بگیرد این جور از خود گذشتگی کند؟ فقط بلدیم غر بزنیم. آقا این چه وضع جامعه است ؟ چه وضع فساد است؟ خودت چه کار میکردی؟ بنشینیم در تاکسی غر بزنیم. این دخترها چرا اینجوری بیرون می آیند؟ به خاطر اینکه من و شما ازدواج را سخت کردیم ... این محصول کار من و شماست. خب چه کار میتوانیم بکنیم؟ شما حاضری مهریه را کمتر بگیری؟؟؟ ساده تر بگیری؟ - نه ، من که نه بقیه. کلی میگویم... خب مسئله همین است! خب همینجوری سخت می شود. بعد نگاه میکنی میبینی ۱۰۰۰ نفر نشستند و فقط تو باید بروی. مثل حبیب ابن مظاهر. پیرمرد نود و چند ساله اهل کوفه بود. از آن چهار نفر اصلی بود که به امام حسین نامه دادند. دو سه نفر زیرش زدند ولی ایشان پای حرفشان ایستادند. رفت در قومش آدم جمع کرد نیامدند. محاصره کرده بودند حضرت اباعبدالله را. خط را شکست. خودش را به امام حسین ع رساند. گفت کار نشد ندارد! من باید به امام حسین کمک کنم. نمی شود. شرایط جور نیست. نمی گذارند و ... این حرف ها را نداریم... من باید برم کمک امام حسین و شد آنکه شد. من تا میخواهم یک کاری کنم اصلا منتظرم یک چیزی بشود بعد بگویم مثل اینکه مصلحت نبود! حاج آقا! می شود یک امضا بدهی بانک وام ازدواج به ما بدهد؟ - برویم... ساعت ۸ اینجا باشی ها! هشت و دو دقیقه شد. دیگه من کار دارم... باید بروم... اصلا این دنبال چیزی بود که فرار کند... بعضی ها اینجوری اند... حبیب ابن مظاهر اینجوری نبود... خیلی موانع سر راه میامد. آنها را کنار زد. خودش را رساند به حضرت. حضرت لوط از خودش مایه گذاشت آنها گفتند ما کاری به دختران تو نداریم. مهمانهایت را میخواهیم... خیلی ایشان ناراحت شد گفت: (قَالَ لَوْ أَنَّ لِي بِكُمْ قُوَّةً أَوْ آوِي إِلَىٰ رُكْنٍ شَدِيدٍ) سوره هود ، آیه ۸۰ ای کاش جماعتی داشتم با شما درگیر میشدم. میجنگیدم... بعد چه شد؟ آن افتضاح را آنها به بار آوردند. این جمله را داشته باشید در گفتگوی آنها با حضرت لوط. آنها گفتند: (وَمَا كَانَ جَوَابَ قَوْمِهِ إِلَّا أَنْ قَالُوا أَخْرِجُوهُمْ مِنْ قَرْيَتِكُمْ ۖ إِنَّهُمْ أُنَاسٌ يَتَطَهَّرُونَ) سوره اعراف آیه ۸۲ حالا آنها گفتند اکثریت در این شهر با کیست؟ 99 درصد در این شهر این عمل را میخواهند. تو و چهار پنج نفر دور و برت این عمل را نمیخواهید! دموکراسی است! اکثریت است! اکثریت خواسته تصویب شده... این حرف آشنا نیست برایتان؟؟؟ به حضرت لوط گفتند ما باید شما را بیرون کنیم. « أَخْرِجُوهُمْ مِنْ قَرْيَتِكُم» (اعراف / 82) اینها را از شهرتان بیرون بیندازید. عبارت را ببینید: «إِنَّهُمْ أُناسٌ يَتَطَهَّرُون» (نمل / 56) اینها خیلی آدمهای پاکیزه ای اند. اهل این کارها نیستند. جالبه! دارد اقرار میکند کار من خراب است ، زشت است! کار من کثافت کاری است! ولی اکثریت با من هستند ، این کار تصویب میشود اجرا هم میشود. نمیخواهی برو بیرون! میگویند شما آدم خوبی هستید. حرفتان هم درست است. ولی آنی باید بشود که ما میگوییم. همین حرف را به امیرالمومنین ع هم زدند. به امام حسین ع هم زدند... که ما بیشتریم. اکثریت با ماست. پس آنی باید بشود که ما میگوییم! 🔔 @Aminikhaah_Media