پسرکِ فلسطین،
تمام دنیا به فدای اشکهایت و لرزش تنت از شدت ترس؛
شاید الان روزگار شیاطین باشد و روزگار شکستن بال کبوتر،
اما؛
به تو قول میدهم که
روز تو هم خواهد رسید عزیزکم.
روزی خواهد آمد که با لبخندی بر لبت و شاخهی زیتونی در دستت، تمام کوچه پس کوچههای غزه را همراه رفیقانت خواهید دوید و کوچه های غزه را به صدای خندههایتان مهمان خواهید کرد، بدون هیچ سایهی شوم و دهشتناکی...
بدون هیچ صدای بمبی...
بدون هیچ ترسی از سربازان شیطان...
بدون هیچ لرزشی...
بدون هیچ اشکی...
به تو قول میدهم آن روز خواهد رسید...
خواهد رسید...
دیگر وطن تو چمدان نخواهد بود،
تو تا ابد در سرزمین پدریت خواهی ماند، هم تو، هم فرزندانت، هم نوه هایت، "فلسطین برای توست".