•✵𖣔✨⊱سـلام‌بࢪابراهیـم⊰✨ 𖣔✵• حـضــور من هم گفتم: اينها رفتند با دشــمن ها جنگيدند و نگذاشــتند دشمن به ما حمله كنه. بعد هم شهيد شدند. دخترم از زمانی كه اين مطلب را شــنيد هر وقت از جلوی تصوير ايشان رد ميشد به عكس شهيد هادی سلام ميكنه. چند شب قبل، دخترم در خواب اين شهيد را ميبينه! شهيد هادی به دخترم ميگويد: دختر خانم، تو هر وقت به من سلام ميكنی من جوابت رو ميدم! برای تو هم دعا ميكنم كه با اين سن كم، اينقدر حجابت را خوب رعايت ميكنی. حالا دخترم از من ميپرسه: اين شهيد هادی كيه؟ قبرش كجاست!؟ بغض گلويم را گرفت. حرفی برای گفتن نداشــتم. فقط گفتم: به دخترت بگو، اگه میخوای آقا ابراهيم هميشــه برات دعاكنه مواظب نماز و حجابت باش. بعد هم چند تا خاطره از ابراهيم تعريف كردم. 🌹🌹🌹 يادم افتاد روی تابلوئی نوشــته بود: «رفاقت و ارتباط با شهدا دو طرفه است. اگر شما با آنها باشــی آنها نيز با تو خواهند بود.» اين جمله خيلی حرفها داشت. نوروز 1388 بود. برای تكميل اطلاعات كتاب، راهی گيلانغرب شــديم. در راه به شــهر ايوان رســيديم. موقع غروب بود و خيلی خسته بودم. از صبح رانندگی و... هيچ هتل يا مهمانپذيری در شهر پيدا نكرديم! در دلم گفتم: آقا ابرام ما دنبال كار شما آمديم، خودت رديفش كن! همان موقع صدای اذان مغرب آمد. با خودم گفتم: اگر ابراهيم اينجا بود حتماً برای نماز به مســجد ميرفت. ما هم راهی مسجد شديم.نماز جماعت را خوانديم. بعد از نماز آقايی حدودا پنجاه ســال جلو آمد و با ادب سلام کرد. زنـدگۍنامھ‌شهیـد‌ابࢪاهیم‌هادۍ💜✨ @Antiliberalism