می‌گویند بدترین درس دبیرستان است. بعضی‌ها هم لقب «نچسب‌ترین درس تاریخ» را نثارش می‌کنند.  خودش نمی‌داند چرا همه از دستش می‌نالند، نمی‌داند گناهش چیست، و اینکه چرا تمام نگاه‌ها به او تبعیض‌آمیز است؟! دنبال پاسخی درخور می‌گردد. به دیوان حافظ رجوع می‌کند، حافظ می‌گوید: «اَلا یا اَیُّهَا السّاقي اَدِرْ کَأسَاً و ناوِلْها که عشق آسان نمود اوّل ولی افتاد مشکل‌ها» کمی امیدوار می‌شود. ولی، همچنان سرخورده است. دیوان سعدی را تورقی می‎زند. به این بیت می‎رسد:  «اگر چه دیر بماندم امید برنگرفتم مَضَی الزَّمانُ و قلبي یَقولُ إِنَّك آتٍ» از سخن شیخ اجل مسرور می‌شود و با خود می‌گوید: «یعنی واقعاً بزرگان ادب پارسی از من نفرت نداشته‌اند؟! چقدر قشنگ مرا به زبان می‌آورده‌اند!»  ناگهان صدایی از غیب می‌آید: مزن بیهوده لافِ عشق جامی فإنّ العاشقین لَهُم علامات می‌گوید: «تو کیستی؟! تو نیز مثل من عاشق هستی؟!» ذوق شاعرانهٔ جامی گل می‌کند و می‌گوید: «هزاران عاقل و فرزانه رفتند ولی از عاشقی بیگانه رفتند نه نامی ماند از ایشان نی نشانی نه در دست زمانه داستانی» - چه زیبا و شاعرانه! می‌توانم از فردوسی شما، یا بهتر بگویم فردوسی جهان، بیتی بخوانم؟! - آری، بخوان. - چه ناخوش بود دوستی با کسی که بهره ندارد ز دانش بسی که بیکاری او ز بی دانشی است به بی‎دانشان بر بباید گریست - احسنت! نام شما چیست؟! - مــ... مــ... ن... من...  - سخن بگو. - من عربی هستم. - عربی؟! - آری. عربی. - چرا در سخنت مکث کردی؟! - از من می‌ترسند. بعضی‌ها هم به من بد و بیراه می‌گویند. می‌گویند: «تو مزخرفی! تلخی! نچسبی! بیگانه‌ای!» - دلخور مباش! ایراد از جای دگر است. زبان پارسی و عربی درهم‌آمیخته‌اند. تو مثل زبان ما کم زیبایی نداری! تنها کافی است به تو بنگرند، نیازی به تمجید احدی نداری. - شکراً لصمتك لقد قالت عیناك الکثیر! - چه زیبا! عاشق چه دلبری‌ای کرده است! راست می‌گوید. چشمان معشوق همه چیز را می‌گویند. نیازی به سخنش نیست. این قطعه از کیست؟! - شاعری به نام نزار قبانی.  - می‌شناسمش. گاهی به ضیافت شعرخوانی ما می‌آید. به همراه درویش و متنبی و امرؤالقیس. چه دورهمی‌های شاعرانه‌ای داریم! تقابل‌های مولانا و متنبی یا درویش و سپهری دیدنی است. - ای کاش من هم  به همراه دوست شفیقم، فارسی، می‌توانستم مهمان شما باشم. - به ما بپیوندید. - چگونه می‌توانم بی‌تفاوت باشم؟ من همچنان امیدوارم. می‌دانم دوباره آن روزهای درخشان را خواهم دید. جامی آهی می‌کشد و بیتی را زمزمه می‌کند: «پیش آ که به بر گیرمت ار طالب عشقی  کین درد سرایت کند از سینه به سینه» ✍محمدعلی کاظمی نصرآبادی انجمن ادبی قلم‌به‌دستان @ghalambedastan ‌💯کانال آموزش زبان عربی برای همه 🆑 @Arabic_for_all_97 🆑 @Arabic_for_all_97