سکینه اومد سمت‌ گودال عمه این بدنِ کیه؟گفت: حق داری عزیز دلم، بدن باباتِ، حق داری نشناسی.... این نانجیبها تا دیدند دختر اومد کنار بدن بابا ،همچین که اومد دست بندازه زیر بدنِ بابا،" فَجتَمَعَ عِدَّةٌ مِنَ الأعراب" یه عده بی حیا ریختن تو گودال،" فجروها عن جسد ابیها" کشان کشان می بردنش... چه گذشت بر این خانواده بماند بخدا... نمیشه گفت...