❗️ 🍃مرحوم می گوید: روزی برای انجام کاری روانه ی شدم. اندیشه ی ارتکاب گناهی در مغزم گذشت ، ولی بلافاصله منصرف شدم و استغفار کردم ، در ادامه راه ، هایی که از بیرون شهر هیزم می آوردند ، قطار وار از کنارم گذشتند ، ناگاه یکی از شتران لگدی به سوی من انداخت که اگر خود را کنار نکشیده بودم آسیب می دیدم. ☘به مسجد رفتم و این پرسش در ذهنم من بود که این رویداد از چه امری سرچشمه گرفته است ؟ در عالم معنا به من گفتند: این نتیجه آن است که کرده ای! گفتم : من که آن گناه را انجام ندادم. پاسخ آمد : آن شتر هم به تو نخورد❗️ 📚کیمیای محبت 👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/537067524C7c1112bb54