#قسمتی_از_رمان
زمان اذان مغرب بود
گوشه ی خونه نشست و به رقابت با حال بین منصور خان و حاجی نگاه کرد
منصور خان: حاجی بفرمایید جلو ما از حضورتون بهره ببریم
حاجی: این چه حرفیه ما لایق نیستیم بابا
شایسته با خودش فکر کرد الان منصور خان باید بگه : ای بابا حاجی بند کفشتیم گره بزن خفه شیم
بالخره کنار هم ایستادن تا نماز بخونن حالا دور دوم مسابقات شروع شد
کی عربیش غلیط تره ؟ کی بیشتر سجده و قنوتشو طول میده ؟ و مهم تر اینکه کی بیشتر ولظالیین رو میکشه؟!
دیگه حوصله ی این مسخره بازیهاشون رو نداشت
و با خودش فکر میکرد: الان حاجی و منصور خان اصلا معنی
نماز رو میفهمن
کاش به جای عربی یه کوچولو به فارسیش هم توجه میکردن و با خودش زمزمه کرد
پس حضور قلب چی میشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟
________________________________
ماجرای یک خانواده به ظاهر تعصبی اما ریا کار و دختری که از فشار های خانواده راهشو میخواد از اونا جدا کنه ...
دختری با دو شخصیت ...
@Roman_gasht_ershad