#کربلای_غزه
#سفر_نامه ۹
به چشم هایم قول دادم به زیارت مزاری ببرمشانکه پر از روشنی است.
حالا چشم هایم،بی اختیار اشک می ریزند و غبار از دلم می زدایند.
با او حرف ها داشتم.میخواستم با او سخن بگویم..
و از زمین و زمان شکایت کنم..
ولی با دیدن سنگ مزارش،با دیدن لبخندش در عکس،سکوت مهمان لب هایمشد.
سکوت کردم و گذاشتم روح این مرد ،حرف دلم را بشنود.
به خدا قسم که او شنید.
درد دل هایم را در آغوش کشید..
او شنید که آخر سکوتم این صدا بود:
دعا کن من و عزیزانم مانند خودت عاقبت بخیر شویم..
سمانه خلف زاده
از همراهان کاروان اعزامی بانوان شاعر قم به نجف
@adabqom