هدایت شده از ادبیات قم
۹ به چشم هایم قول دادم به زیارت مزاری ببرمشان‌که پر از روشنی است. حالا چشم هایم،بی اختیار اشک می ریزند و غبار از دلم می زدایند. با او حرف ها داشتم.میخواستم با او سخن بگویم.. و از زمین و زمان شکایت کنم.. ولی با دیدن سنگ مزارش،با دیدن لبخندش در عکس،سکوت مهمان لب هایم‌شد. سکوت کردم و گذاشتم روح این مرد ،حرف دلم را بشنود. به خدا قسم که او شنید. درد دل هایم را در آغوش کشید.. او شنید که آخر سکوتم این صدا بود: دعا کن من و عزیزانم مانند خودت عاقبت بخیر شویم.. سمانه خلف زاده از همراهان کاروان اعزامی بانوان شاعر قم به نجف @adabqom