◼️
روایت یک شهر مقاوم (1)
خرده روایتهای نویسندگان و محققان تاریخشفاهی از فاجعه تروریستی کرمان
◾️ گوشهای نشستهبود و آرامآرام اشک میریخت. میگفت با پسرم قرار دارم اما هرچه زنگش می زنم جواب نمیدهد. گفتم مادرجان اینجا خطرناک است. بروید. میآید. یک نفر آنجا بود. در گوشم گفت رها کن. این پیرزن خودش با چشمان خودش دیده چه بلایی سر پسرش آمده...
◾️دم ورودی گیت ایستادهبود و بهپهنای صورت اشک میریخت. پرسیدم چی شده برادر؟ گفت برادرم آنجا... شما را به خدا بگذاريد بروم داخل. گفتم نمیشود، خطر دارد. اما با اشک اصرار میکرد. دست آخر گفت: مادرم نگرانش است... روز مادر بود.
◾️ دکتر میگفت یک ترکش توی زانو داشت، یکی توی گردن. ازش پرسیدم درد داری؟ گفت الان نه! با خانواده آمدهبود برای مراسم سالگرد سردار. با همسر، پدر، مادر و عمهاش. خودش اینجا بود و مادرش در بیمارستانی دیگر. یک ترکش هم در زانوی مادر جا خوش کردهبود. میگفت این جانبازی نشانهی قبولی زیارتش است. محکم حرف میزد مرضیهخانم؛ زنِ ۲۴سالهی ایرانی.
▪️تصویرسازی؛ برای ایران / اثر هنرمند : استاد علیرضا ذاکری
◾️حوزه هنری قم در فضای مجازی👇
@Artqom_ir