برادرم معتاد بود..مجبور شد بخاطر فقر منو به همسایه ی زشت وپولدارمون وعده بده.. در کمال ناباوری منو به عقد برادر معلولش درآورد..برادر بزرگش هرروز وادارم میکرد که همراه همسر معلولم برم پارک و یک ساعت همسرم رو اونجا تنها رها کنم و برگردم خونه...دلیل این کارش رو نمیدونستم،
یه روز تصمیم گرفتم پشت یکی از درختها پنهان شم تا ببینم قضیه از چه قراره..بعد از نیم ساعت همسر معلولم از سرجاش....👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2105999489C878fcbc26b