هدایت شده از تبلیغات عجایب
سال بود عروسی کرده بودم مجبور شدم بخاطر کار همسرم بیام شهر بزرگی زندگی کنم.واحدروبه رویمون خانوم 40 50 ساله بود.چون تنها بود هر روز می‌اومد خونه ما همیشه هم آرایش کرده و شیک. تا اینکه هرروز غروب منو به صرف چای دعوت میکرد خونشون درست نیم ساعت بعد برگشتن خواب سنگینی منو می‌گرفت سرشب از خواب بیهوش میشدم تا اینکه شک کردم رفتم خونشون چای برداشتم وقتی برا کاری رفت آشپزخونه چای خالی کردم تو گلدون نیم ساعت بعد گفتم خواب میاد دیدم لبخندی زد. رفتم خونه بعد یه ساعت.....👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/380371634Cf73f12d7b8 کارما کاری باهام کرد که...😔😭