هدایت شده از تبلیغات عجایب
💔سرگذشت ترنم☔️ 💍وقتی سینی چای به دست، وارد جمع خواستگارا شدم پسره سرشو بلند کرد و تو چشمام نگاه کرد ولی تو یک لحظه لبخند از لبش افتاد و دوباره سرشو پایین انداخت. تموم تنم لرزید، فک میکردم نکنه از من خوشش نیومده، با گوشه چشم دیدم خم شد در گوش پدرش یچیزی گفت بعد باهم پچ پچ کردن. دیگه مطمئن شدم یچیزی هست که یدفعه مادرش گفت👇😔💔 https://eitaa.com/joinchat/423821411C3abf031035