یه بار توی طشت طلا می بینی ... ای غافله سالار زینب ، پنجاه و چند سال یار زینب ... چطور دلت میاد که این جا تنهام بذاری یابن زهرا ... چی کار کنه خواهرت ای وای میون این گله ی گرگ ها یوسف زهرا ... میخوای بری برو عزیزم ؛ ولی نگو بهم نریزم ... کاشکی بذاری دست رو قلبم که برنخیزم ... بذار زیر حنجرتو ببوسم ... بوسه گاه مادرتو ببوسم ... دستو با انگشترتو ... من که دل از زمونه کندم ... چادرمو کمر می بندم ... میام نگن لشکر نداره ، غریبه و یاور نداره ... مادرمم بودش میومد ، میام نگن مادر نداره ... تو میری و من میرم از حال ... من غصه دار و خولی خوش حال ... قرار بعدی منو تو گوشه ی گودال ... اون جا که تنها تورو گیر میارن ... سنگ و سنان و تیغ و تیر میارن ... خواهرتو آخر اسیر میارن .... 💥@AshaareMaddahi👈