🥀در خیالم شد مجسم عالم شیرین تو روزگار سادۀ‌ تو، حجرۀ رنگین تو 🥀چشم بستم تا هجوم اشک را مخفی کنم چشم وا کردم بیاموزم کمی از دین تو 🥀درد دین داری و عمری خون دل قوتت شده داغ‌ها جاری‌ست بر پیشانی پرچین تو 🥀بی‌تعلق، بی‌ریا، در خاک و خون افتاده‌ای سادگی، آزادگی، افتادگی آیین تو 🥀با خودم می‌گویم از این دو چه چیزی برتر است؟ خونِ بر عمامه یا عمامۀ خونین تو؟ 🥀می‌رود از سینه‌ات رنج تمام سال‌ها آن زمانی که می‌آید عشق بر بالین تو شاعر: سیده فرشته حسینی