|⇦•جوانان عالم فدایت... و توسل به حضرت علی اکبر علیه السلام اجرا شده به نفسِ کربلایی سید مهدی میرداماد 🏴🏴🏴 "اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ اَبَداً؛ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَیْن..." كه هستي حسيني تو يا حيدري علي يا همان شخصِ پيغمبري جوانان عالم فدايت شوند كه تا صبح محشر جوان پروري *چه جواني داشت ابي عبدالله،  نگاه به علي اكبر مي كرد كِيف مي كرد، هر پدري به جوانش نگاه كنه كِيف ميكنه...* جمالت تمامِ كتابِ خداست به كوثر قسم مي خورم كوثري نبي نيستي و نبي خلقتي خدا نيستي و خدا منظري علي خوانمت يا نبي گويمت ندانم كه هستي علي اكبري بلند اختران خاكِ راهِ تواند شهيدان شهيدِ نگاهِ تواند *شهيدان ما علي اكبري رفتند، علي اكبري اومدن توي ميدون، وقتي علي اكبر از بابا پرسيد: آيا ما برحقيم؟ آيا حق با ماست؟ وقتي به شهادت مي رسيم دينمون سالمِ"أَفَلَسْنا عَلَى الْحَقِ" ابي عبدالله فرمود: آره پسرم، ما بر حقيم...* فروغ خدا در تجلّاي تو سلام پيمبر به سيماي تو حَسَن خويش را ديد در حُسن تو حسين محو تماشاي تو * ابي عبدالله چه جوري نگاه مي كرد علي اكبر رو؟ وقتي گفت:" أَفَلَسْنا عَلَى الْحَق" ابي عبدالله نگاه شُكر كرد به علي اكبر، وقتي ميخواست اولين بار بره ميدون، نوشتن ابي عبدالله دست به محاسنش گرفت، توعرب رسمِ، ميگن: وقتي عرب مستأصل ميشه، نگران ميشه، دست به محاسنش ميگيره و راه ميره، اولين باري كه علي اكبر ميخواست بره ميدون، نوشتن ابي عبدالله" فَنَظَرَ إِلَيْهِ نَظَرَ حَسْرَةً" با حسرت نگاهش كرد، علي اكبر رفت ميدان و برگشت، بار دوم نگاهش سخت تر شد" ثُمَ‏ نَظَرَ إِلَيْهِ نَظَرَ آيِسٍ مِنْه" یک نگاه از سر نا امیدی و دل کندن  به علی اکبر انداخت، همه ي اينها يه طرف، يه نگاه ديگه هم كرد منتظر باش...* به چشم علمدارِ كربلا قيامت كند قد رعناي تو مزار تو پايينِ پايِ حسين دلِ داغدارِ پدر جاي تو به زخم جبينِ تو اعجاز شد كه قرآن ز فرق سرت باز شد *خيلي شبيه بود شهادتش به ابي عبدالله، خيلي زياد، هم تو كلمه هاي مقتل، هم تو وا‍ژه هاي روضه، علي اكبر كسي جرات نكرد تن به تن بياد مقابلش، همون كاري كه با حسين كردن، دست جمعي حمله كردن، حريف نمي شدن... خود ابي عبدالله مُعرفيش كرد: خدايا! كسي رو دارم مي فرستم كه شبیه ترین فرد خَلقاً و خُلقاً و مَنطقاً به رسول خدا بود، تا دشمن فهميد علي داره مياد، گفتن: پسرِ بزرگِ حسينِ، گفتن: همين جا كارِ حسين رو تموم كنيم، لذا حمله كردن... يه وقت علي اكبر نگاه كرد ديد فقط اونه كه داره شمشير ميزنه و ميكُشه، مرحوم شوشتري ميگه: علي اكبر برگشت، ديد باباش رو بلند وايستاده، فهميد هنوز بابا از بچه اش دل نكنده، علي اكبر برگشت، مي دونه آب نيست، اما برگشت باباش رو بغل كنه، سير باباش رو ببينه،"هات لِسانَک" چند جا ابي عبدالله شرمنده شده، يكي از اون جاهايي كه شرمنده شد كنار قنداقه ي علي اصغر بود كه بچه رو زيرِ عبا گذاشت، ان شاءالله هيچ مردي شرمنده زن و بچه اش نشه، يكي ديگه از جاهايي كه حسين شرمنده شد اون جايي بود كه علي اكبر گفت: بابا! تشنگي امانم رو بريده"يَا أَبَتِ الْعَطَشُ قَدْ قَتَلَنِي" ابي عبدلله گفت: بابا بيا بغلم، يادته يه روزي توي مسجد رو دامنم نشسته بودي، يادته هوس انگور كردي؟ شاخه ي انگور رو دادم دستت، يادته گفتم: ان شاءالله هيچ روزي نياد از من چيزي بخواي نتونم فراهم كنم؟ اما امروز حسين شرمنده شد، زبان به زبان علي گذاشت، هر دو گريه كردن، بابا تو كه از من تشنه تري بابا...*👇👇👇