[• 🙊 •] 🔻ما تو روستا زندگی میکنیم؛ یه روز بابام میخواست بره باغ، بعد مامانم براش هندوانه گذاشت تو ظرف که ببره... بابامم ندید چیه فک کرده غذاست؛ وقتی رفته باغ بعد از این ک کاراشو کرده خواسته نماز بخونه گفته پس ظرفو بذارم رو اجاق تا نماز میخونم غذاهم گرم بشه نماز که تموم میشه میخواد غذا بخوره میبینه جوشیده و یه آب قرمزه😐 هرچی فک میکنه نمفهمه چیه😂 دیگه نون ریز میکنه میخوره تهش که میرسه دونه های هندونه رو میبینه😁 میگه اینقد خندیدم🤣 (2⃣2⃣) ─═┅✫✰🦋✰✫┅═─ 🤭ارسال سوتے قابل نشر و : 📲• @Ali_Yaar . . [ از خندھ نَمیریم‌ صلـوات😂✋🏻 ] 📩| Eitaa.com/Asheghaneh_Halal