نه نان، نه آب، مرا دیدن پدر کافی ست برای سوختن من همین شرر کافی ست به جای زانوی بابا سرم به دیوار است برای من غم دنیا همین قَدَر کافی ست نزن به جان من آتش، زبان طعنه ببند مرا شرار همان موی شعله ور کافی ست چه میزبان رئوفی که سیلی آورده ست! مرا هراس ز سوغات این سفر کافی ست نه... من نگفتم، او دید زخم گوشم را برای بابا همین شرح مختصر کافی ست چقدر خسته شدم، خسته از تو ای دنیا اگرچه عمر من اندک ولی دگر کافی ست کسی شبیه خودم گفت وقت رفتن شد مرا شنیدن تنها همین خبر کافی ست @Asre_Zohor_313