🔆 ✍ چه‌کسی را سرکاروان زندگی‌ات قرار داده‌ای؟ دیده‌ور صاحب بصیرتی در کاروانی از حله به شام برای تجارت در حرکت بود. کاروان چون به موصل رسید، سرکاروان از موصل پنبه خرید تا در شام بفروشد، چون خبر داشت پنبه در شام چند برابر موصل قیمت دارد‌. سرکاروان به اهل کاروان توصیه کرد پنبه بخرید که چند برابر قیمت در شام بفروشید و سود کلان برید. مرد صاحب بصیرت به‌جای پنبه، بار گندم خرید تا در شام به سود شرعی‌اش بفروشد. به جوانی در کاروان برخورد که بر خرد آن صاحب بصیرت خرده گرفت و ملامتش کرد. کاروان چون راه افتاد، شب را در کاروان‌سرایی که کنارش گورستانی بود، بار برای استراحت بر زمین نهاد. مرد دیده‌ور آن جوان را با خود به گورستان برد. در ورودی گورستان ایستادند و با اشاره به اهل قبور به پسر جوان گفت: «در کاروان دنیا، زندگان پشت‌سر زندگان قدم برمی‌دارند تا گم نشوند و سود کنند؛ ولی در کاروان آخرت، زندگان باید پشت‌سر مردگان قدم بردارند. این اهل قبور، سرکاروان زندگی من در دنیا هستند و من همیشه در تجارت دنیا می‌نگرم که این سرکاروان‌ها در دنیا چه خریده‌اند یا چه نخریده‌اند که سود کرده‌اند.» روزی کاروان دنیای ما، به منزلمان در شهرمان بازخواهد گشت، ولی کاروان اهل قبور را به منزل خود در دنیا هرگز بازگشتی نیست. پس سعی کن در زندگی دنیا، سرکاروان خود را مردگان و اهل قبور قرار دهی، نه زندگان طمع‌کار دنیا و غافل! •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 🇮🇷https://eitaa.com/nokhbeganejavan