داستان مذهبی‌و زندگی ائمه ع
ـــــ ـ ـــــ ـ ـــــ ـ▪️◾️💠▪️◾️ـ ـــــ ـ ـــــ ـ ـــــ
🖤﷽🖤 داستان واقعیت حماسه ی حضرت زهرا س بعد از شهادت پیامبر ص 🥀 ـــــ ـ ـــــ ـ ـــــ  ☆🖤☆ ـــــ ـ ـــــ ـ ـــــ                                                          🍃ترس در وجود همه مى نشيند، آيا به راستى عُمَر اين كار را خواهد كرد؟ ابوبكر رو به عُمَر مى كند و از او مى خواهد كه بنشيند. امّا او نمى نشيند، ابوبكر او را قسم مى دهد كه آرام بگيرد وبنشيند. عُمَر مى نشيند، ابوبكر رو به قُنفُذ مى كند و مى گويد: "برو به على بگو: ابوبكر تو را مى طلبد. همه مسلمانان با ابوبكر بيعت كرده اند، تو هم يكى از آنها هستى، بايد براى بيعت به مسجد بيايى". ❌قنفذ اين بار همراه با ده نفر به سوى خانه على (ع) مى رود و مى گويد: ــ اى على! ابوبكر تو را مى طلبد، تو بايد براى بيعت با او به مسجد بيايى. ــ پيامبر به من وصيّت مهمى كرده است. او از من خواسته است كه بعد از دفن پيكرش، هرگز از خانه خود خارج نشوم تا قرآن را همراه با شأن نزول آيات و تفسير آن بنويسم. 💫نگاه كن! على (ع) بعد از اين سخن وارد خانه مى شود و در را مى بندد. او براى حفظ اسلام، صبر مى كند و در خانه خود مى نشيند. پيامبر از دنيا رفته است، قرآن نياز به تفسير دارد، بايد شأن نزول آيات آن مشخص شود و تفسير آيات آن آشكار شود. درست است كه عدّه اى به فكر رياست و حكومت دنياى خود هستند، ولى على (ع) به فكر قرآن است. قنفذ به سوى مسجد باز مى گردد و سخن على (ع) را به ابوبكر مى گويد. خليفه، خيلى ناراحت است، براى اين كه ديگر نمى تواند على (ع) را به زور از خانه بيرون بياورد، همه فهميده اند كه على (ع) مشغول جمع آورى قرآن است و ديگر كسى نمى تواند مزاحم على (ع) شود، گويا چاره اى نيست، بايد صبر كرد تا نوشتن على (ع)تمام شود. 🔅امروز پنج شنبه، روز دوم ربيع الأوّل است. مردم براى خواندن نماز در مسجد جمع شده اند. على (ع) وارد مسجد مى شود. همه تعجّب مى كنند، او كه قسم خورده بود تا تفسير و شأن نزول آيات قرآن را ننويسد از خانه خود خارج نشود. خوب نگاه كن، آيا آن پارچه را مى بينى كه در دست هاى اوست؟ على (ع) قرآن را نوشته و در داخل اين پارچه گذاشته و به مسجد آورده است. او با صداى بلند با مردم سخن مى گويد: "اى مردم، من در اين مدّت، مشغول نوشتن تفسير و شأن نزول آيات قرآن بودم، نگاه كنيد، اين قرآنى است كه من نوشته ام، من به تفسير همه آيه هاى قرآن آگاه هستم چرا كه از پيامبر درباره همه آنها سؤال كرده ام". 🔰اگر كسى خواهان فهم قرآن باشد بايد نزد على (ع) برود، زيرا او از همان ابتداىِ نزول قرآن همراه با پيامبر بود و هر گاه آيه اى نازل مى شد، تفسير آن را از پيامبر مى پرسيد. در اين هنگام عُمَر از جا بلند مى شود و مى گويد: "ما نياز به قرآن تو نداريم". وقتى كه عُمَر اين سخن را مى گويد على (ع) قرآنى را كه نوشته است به خانه خود مى برد. اين مردم چقدر زود سخن پيامبر را فراموش كردند، پيامبر فرموده بود: "من شهر علم هستم و على (ع) دروازه آن است و هر كس خواهان علم است آن را از على (ع)بياموزد". چرا اينان امروز با على (ع) اين گونه برخورد مى كنند؟ مگر آنان خواهند توانست قرآن را به درستى تفسير كنند؟ ● ادامه دارد... 𝒿ℴ𝒾𝓃↷ ❥• @Atashe_entezarr313