نفس من بگرفت سرتا پای من گر نگیری دست من ای وای من جمله ترسند از تو من ترسم زخود کز تو نیکی دیده ام از خویش بد ای گنه آموز و عذر آموز من سوختم صد ره چه خواهی سوز من من ز غفلت صد گنه را کرده ساز تو عوض صد گونه  رحمت داده باز چون ندانستم خطا  کردم ببخش بردل و بر جان پر دردم ببخش عفو کن دون همتی های مرا محو کن بی حرمتیهای مرا مبتلای خویش و حیران توام گر بدم ور نیک من زان توام