-مرد جوانی در آرزوی ازدواج با دختر کشاورزی بود. 👱🏻♀
-کشاورز گفت: برو در آن نقطه بایست.من سه گاو نر را آزاد می کنم.🐂
- اگر توانستی دم یکی از این گاو نرها را بگیری من دخترم را به تو خواهم داد.
-مرد قبول کرد.
-در طویله اولی که از بقیه طویله ها بزرگتر بود باز شد.
باور کردنی نبود، بزرگترین و خشمگین ترین گاوی که در تمام عمرش دیده بود بیرون آمد.🐂
- گاو با سم به زمین می کوبید، . جوان ترسید و خود را کنار کشید تا گاو از کنارش گذشت.😰
-دومین در طویله که کوچکتر بود، باز شد گاوی کوچکتر از قبلی که با سرعت حرکت می کرد از طویله خارج شد،
-جوان باز ترسید و😨 پیش خودش گفت: منطق می گوید این را ولش کنم، چون گاو بعدی کوچکتر است . این ارزش جنگیدن ندارد.
-سومین در طویله باز شد و همانطور که فکر می کرد گاوی که بیرون آمد،ضعیف ترین و کوچکترن گاوی بود که در تمام عمرش دیده بود!!
-پس لبخندی زد 😌و در موقع مناسب روی گاو پرید و دستش را دراز کرد تا دم گاو را بگیرد
- امادر ڪمال ناباوری
گاو دم نداشت!!!😁😁
- با موانعی که سر راه زندگیمان است با شجاعت مبارزه کنیم
- گاهی با فکر به اینڪه فرصت بهتری پیش روست، فرصتهای کنونی را از بین نبریم.
-امام علی ؏ میفرمایند:
-فرصتهای خوب را در یابید ڪه فرصتها همچون ابر میگذرنــــــــــد....
@Avaye_eshgh_313