🍯
#خواندنی | شیرینتر از عسل
📝 روایتی کوتاه از نوجوان قهرمان سپاه اباعبدالله
🌹 شهدا زیاد بودند. پیکرها، پیر و جوان، چاکچاک و خاکآلود، از میدان بازگردانده میشدند. جوانها یکییکی رفته بودند. علیاکبر هم رفته بود و ارباً اربا برش گردانده بودند. مانده بود او، تازهنوجوانی با دلی که دیگر طاقت ماندن نداشت. دل زد به دریا. لباس رزمش را پوشید. سلاح برداشت و از خیمه بیرون آمد. چشم چرخاند تا عمو را پیدا کرد. خودش را رساند به او.
🥀 عمو، داشت تنها میشد. سپاهش شده بود سپاه شهدا. چشمش افتاد به قد و قامت کوچک او در لباس رزم؛ انگار پارهای از ماه باشد که میدرخشد و جلو میآید. چیزی قلب عمو را در مشت فشرد. دستهایش را باز کرد، قد خم کرد و بازوهای خسته از رزمش را انداخت دور گردن او و برادرزادهاش را در آغوش گرفت. او هم خودش را سپرد به آغوش عمویش، اباعبدالله...
🏴
#به_رهبری_حسین علیهالسلام