پسر خلیفهی دوم؛🔥عمر🔥، لعنت الله علیهما میگوید:
زمانی که مرگ پدرم نزدیک شد؛
گاهی بیهوش میشد و گاهی
به هوش میآمد.
به هوش که آمد گفت: پسرم!
علی بن ابیطالبعلیهالسلام
را به نزد من بیاور.
وقتی مولای متقیان رسید.
🔥عمربنخطاب🔥لعنت الله علیهما با پُررویی تمام
و بدون توجه به ظلمهایش
در حق اهل بیت علیهم السلام؛
خطاب به امیرالمومنین علیه السلام گفت:
ای پسر عموی رسول خدا!
آیا نمیخواهی مرا ببخشی؟!
من از شما و از همسرت فاطمهعلیها السلام
حلالیت میطلبم و خلافت را
تسلیم شما میکنم!
امیرالمؤمنینعلیه السلام فرمود: بله!
به شرط اینکه تو مهاجرین و انصار را
جمع کنی و هرچه از حق ما که
از مالکیت ما خارج کردهای
به ما برگردانی و در بین همه
اقرار به حق ولایت ما بکنی؛
در این صورت تو را حلال میکنم.
و ضمانت تو را پیش فاطمهعلیها السلام
مینمایم.
🔥عمربنخطاب🔥لعنت الله علیهما وقتی صحبتهای
امیرالمومنین را شنید
چهرهاش در اثر تکبّر دگرگون شد
روی خود را به سمت دیوار کرد
میگویند پردهها کنار رفت
ومولای متقین جایگاه عمر را
در آتش به او نشان داد.
عمر گفت: ای علی؛ "النار ولا العار"
آتش جهنم را میپذیرم
اما عار گفتن و اقرار به ولایت تو را
نخواهم پذیرفت.
مدينهالمعاجز،جلد۲،