🔴بعد از دیدار با خانواده شهید، زیارت شهدای گمنام رفتن میچسبد...
اصلا دور و بر شهدا چرخیدن، خودش عالمی دارد
خانواده روایت میکنند، به قول کرمانیها گریه میشوی
اما همون لحظه، خاطرهی جذابِ شهید، چهرهات را بشاش میکند
خانوادهی شهید میبینند چهرهات، در آنی، از اشک به لبخند تغییرِ حالت داده است
پس روایتشان میرود سمتِ خاطراتِ حالِ دل کوک کن...
با لبخند هم میگویند
خوب هم میگویند...
آنها مشغول گفتن خاطرات شهیدشان هستند
اما خیال من در فضای خانهی شهید شناور میشود
شاید احساس حضور میکنم
یاد شمای مخاطب و بیماران خانوده و دوستانم میافتم
یاد محمدجواد ۷ساله میافتم که پنجشنبه قرار است، برود نجف، برای طلب شفا
یاد علیاصغر یک ماهه میافتم که در nicu بستری است
یاد همه شمایی میافتم که التماس دعا داشتید...
به مجتبی نگاه میکنم و با اشاره میفهمانم که شاید اينجا همان نقطهی وصل است
منزل شهید سیدعابد را میگویم، که اينجا کنار مزار شهدای گمنام هنوز به او فکر میکنم...
نمیدانم شاید همین لحظه که در مزار شهدای گمنام کرمان، همراه حسين و مجتبی قدم میزنم،
سیدعابد پیش مادر، پدر، برادر خودش و پدر و مادر حاج قاسم که همیشه میرفت روستای قنات ملک، تا روح حاج قاسم که به قول سیدعابد، حتما پیش مادرش هست را شفیع کند که او را ببرد بهشت، پيش مادرش، باشد...
آری!
شاید سیدعابدِ شهیدِ ما، امشب خودش و حاج قاسم کنارِ پدر و مادرهایشان، دورهمی گرفتهاند در بهشت، دقیقا همانجور که خودش تعریف میکرد و دوست میداشت...
✍سید بدون سانسور
✅بدون سانسور👇
http://eitaa.com/joinchat/404946944Ceab6f2b794