سال ۹۵ بود
اگه اشتباه نکنم شهریورماه بود
برا مذاکره درباره سردبیری یکی از روزنامه ها با مدیرمسئول روزنامه جلسه داشتم
قرار بود سردبیر یکی از روزنامه هایی بشم که از ظرفیتش استفاده نمی کردند و تقریبا تیمم رو هم بسته بودم.
تو دفتر نشسته بودیم که یهو محمد و دوستش وارد شدن
محمد قدش خیلی بلند بود
یه پالتو مشکی بلند پوشیده بود
یکم میلنگید
وقتی حسابی باهم خوش و بش کردیم
دقت که کردم دیدم سرش ممتد میلرزه
گفتم چته حاجی؟!
گفت مجروح شدم و موج انفجاره
۱سال مداوم به سوریه رفت و آمد داشت
ازش سوال کردیم از اوضاع سوریه و حلب و ...
یادش بخیر
گفت سوریه با ما
ایران با شما
محمد خیلی غیرتی بود
گفت ما اونجا فقط نگران آقا هستیم
میترسیم گرک ها به آقا حمله کنند
تنها دغدغه ما آقاست.
ازش سوال کردم
کی اومدی و کی برمی گردی
گفت: مجروح شدم و ان شاء الله هفته بعدی عازمم
فقط امروز پیگیر استعفا از محل کارم هستم
میخوام ان شاالله اگه شهید شدم
زن و بچم(۳تا بچه داره) دوبار از بیت المال حقوق نگیرند.
یادش بخیر
امروز که کلیپشو دیدم
دلم گرفت
رفقای ما رفتن و ما هنوز اینجاییم
رفقای شهید مدافع حرم من اینا بودن👇
مهدی موحدنیا
محمد کیهانی
مرتضی عطایی
✅شما هم
#بدونسانسوری شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/404946944Ceab6f2b794