رفتن محمدحسین به عراق و سوریه بدون هیچگونه مخالفتی از سوی خانواده او صورت گرفت. چه بسا آنها پیش‌بینی چنین روزی را می‌کردند که محمدحسین برای جهاد و حضور در جبهه جنگ رهسپار شود. حتی تولد پسرش «امیرحسین» هم مانع از ادامه حضور او در سوریه و مقابله با تکفیری‌ها نشد و به مسیری که انتخاب کرده بود، ادامه داد. نقل است که به مادرش گفته بود: «با حضرت زینب(س) عهد کرده‌ام تا هفت مرتبه عازم سوریه شوم. اگر به فیض شهادت رسیدم که فبها. اگر توفیق شهادت نداشتم، بر می‌گردم.» با این که عاشق زن و بچه و زندگی‌اش بود و دلش برای امیرحسین می‌تپید، اما بارش را برای رفتن بسته بود. طوری که هیچ‌کس و هیچ چیز نمی‌توانست جلودارش کند. مخصوصاً که حالا نام حضرت زینب(س) هم در میان بود و محمدحسین عمری را پای غم و روضه زینب(س) گذرانده بود. مگر می‌شود سال‌ها برای حضرت سینه زده باشی و حالا که حرمش در خطر است، دست روی دست بگذاری؟!  محمدخانی از آنها نبود که شور و شعور زینبی اش تا پشت در هیئت و وسط سینه‌زنی خلاصه شود.  او به عشق اهل بیت(ع) زندگی می‌کرد و می‌خواست یک شیعه واقعی و انقلابی باشد. 🌺خصوصیات اخلاقی شهید محمد حسین محمد خانی ۱- محمدحسین از کودکی عاشق مداحی بود. همیشه چیزی به عنوان بلندگو دستش می‌گرفت و بالا و پایین می‌پرید و می‌خواند. کافی بود نوحه یا مداحی را از جای بشنوید، آنقدر آن را تکرار می‌کرد که همه را حفظ می‌کرد.  و همین عشق و علاقه، زمینه هیئتی شدنش در جوانی را فراهم کرد. شهید محمد خانی معنقد بود که بچه‌های هیئتی باید ولایت پذیری را یاد بگیرند. باید یک نفر که مسئولیت را بر عهده دارد، حرف آخر را بزند و این الگویی باشد برای تبعیت از ولایت.  او با رفتارهای خود هم سعی می کرد افراد را طوری تربیت کند که ولایت پذیر باشد. ۲- محمدحسین بچة پرتکاپویی بود و یک لحظه آرام و قرار نداشت. بازی او در دوران بچگی «جبهه‌بازی» بود. همیشه در حال سنگر ساختن با بالش بود. سنگرش که درست می‌شد، چفیه‌ای را که از طرف مقابل آورد، می‌انداخت گردنش و می‌رفت توی سنگر و شروع می‌کرد به تیراندازی به سمت دشمن فرضی!» ۳- شهید محمدخانی از جمله کسانی بودند که باور داشتند. عالم یک دوقطبی حق و باطل است و چیزی بین این دو وجود ندارد. همیشه دنبال یافتن تکلیف خود بود و زندگی‌اش را بر تکلیف‌محوری بنا کرده بود. وقتی تکلیف را تشخیص می‌داد، می‌گفت باید انجامش بدهم. ولو اینکه به خاطر انجام آن تحقیر یا دچار مضیقه مالی بشوم.  کسی نبود که بنشیند حساب کند و بگوید اگر مقدماتش را فراهم کنم این کار را انجام می‌دهم. می‌گفت اگر این کار باید انجام شود، مقدماتش را باید فراهم کنیم.  یک برنامه اگر پول می‌خواهد، جور کنیم. اگر نیروی انسانی می‌خواهد، باید جور کنیم. اگر مکان می‌خواهد باید جور کنیم. ۴- محمدحسین سر نترسی داشت. هم در کار و عمل به وظیفه و هم در رفتارهای عادی. دل و جرات او را هیچ کدام از رفقایش نداشتند. سالی که قرار بود درباره واقعه 5 اردیبهشت و افتضاح یک آمریکایی در صحرای طبس برنامه‌های با بسیج برگزار شود، یکی از بزرگان رفتند تا تصمیم گیرنده را ببینند.  ایشان به آن ها گفته بودند: «روی شهید منتظرقائم توجه کنید. وقتی روی این شهید کار کنید، باید به بنی صدر هم بروید. با بنی صدر هم که می بینید، پای برخی سیاسیون کشور هم به ماجرا باز می شود. البته در این صورت احتمال دارد برای شما دردسر درست کنند و بلایی سرتان بیاورند.»  تصمیم محمدحسین بر اجرای برنامه گرفت و مراسم «انتقام ابابیل» برگزار شد. شاید اگر کسی مسئول بود، با توجه به این توصیفات جرات برگزاری آن برنامه را نداشت... ۵- محمدحسین جزو بچه‌هایی بود که خیلی راحت در دل همه جا باز می‌کرد؛ او سعی کرد در همه کارها پیشقدم باشد. ࿐჻ᭂ⸙🍃🌺🕊🌺🕊🌺🍃⸙჻ᭂ࿐ https://eitaa.com/joinchat/2274230632C8382139615 ࿐჻ᭂ⸙🍃🌺🕊🌺🕊🌺🍃⸙჻ᭂ࿐ ✨🥀أللَّھُـمَ‌؏َـجِّـلْ‌لِوَلیِڪْ‌ألْـفَـرَج🥀✨