آنچه باعث شد شهادت روزی‌اش شود علی هم مثل همه انسان‌ها یک فرد عادی بود، اما سعی می‌کرد به خواسته‌اش برسد و رفتارش رو به کمال باشد. موقعی که عصبانی می‌شد بداخلاقی‌هایی می‌کرد. خصوصاً وقتی می‌دید در کشور وقایعی رخ می‌دهد که با انقلاب فاصله دارد، بسیار عصبانی می‌شد. اما بارزترین خصوصیت اخلاقی او همچنان ماخوذ به حیا بودنش بود. پدرم او را می‌پرستید از چشم پاکی و سر به زیری‌اش. علی واقعا امانت‌دار و وارسته بود و تعلقات دنیوی خیلی کم داشت، ولی دلش هم خیلی نازک بود با کوچک‌ترین حرفی می‌شکست و ناراحت می‌شد. شهدا انسان‌های معمولی‌ای بودند که در یک بعدی و در یک مرحله‌ای با خودسازی به مرحله شهادت می‌رسند، اما علی آنقدر به مادرش خدمت می‌کرد و احترام می‌گذاشت که خیلی‌ها می‌گفتند شهادت همان مزد خدمت به مادرش بود که گرفت. *هرچه تماس می‌گرفتم کسی جواب نمی‌داد من روزهای سخت در زندگی بسیار داشتم، اما سخت‌ترین روزهای زندگی مشترکم مربوط است به مأموریت آخر علی. سوم دی سال ۹۲ ما با او در فرودگاه خداحافظی کردیم؛ در حالی که می‌دانستم به چه ماموریتی می‌رود. این سفر در ادامه کاری بود که علی مدت‌ها شروعش کرده بود و حالا سفر دیگری باید می‌رفت به یکی از کشورهای اطراف. همیشه عادت داشتیم قبل رفتن موقع خداحافظی با هم روبوسی می‌کردیم، اما آن روز در فرودگاه وقتی ازش خواستم اجازه دهد تا دم گیت همراهی‌اش کنم، گفت: نه هوا سرد هست بنشین داخل ماشین. و زمان خداحافظی چنان دستم را فشرد که حس کردم الان استخوان‌هایم می‌شکند. انگار به او الهام شده بود این دیدار آخر است. تلفنی هم داد و گفت: این شماره یکی از دوستانم هست، هر وقت تماس گرفتی و دیدی جواب نمی‌دهم سریع به آنها اطلاع بده. بعد هم با پسرم رفت سمت گیت پرواز و ما برگشتیم خانه. وقتی رسیدیم با علی تماس گرفتم و رسیدنمان را اطلاع دادم. پروازش ساعت ۱۱ و نیم صبح بود و ما ۷ رفته بودیم فرودگاه، زیرا آدم بسیار منظمی بود و می‌خواست سر وقت فرودگاه باشد. به من گفت شما برو بخواب، خواستم سوار هواپیما شوم تماس می‌گیرم و اطلاع می‌دهم. اما من هر کاری کردم خوابم نبرد. ساعت ۱۰ و نیم تماس گرفت و اطلاع داد که کارت پرواز را گرفته و می‌رود که سوار هواپیما شود. اصلا فکر نمی‌کردم دیگر نبینمش. ساعت ۱۲ و نیم، یک ظهر بود که با گوشی‌اش تماس گرفتم ببینم رسیده یا نه، دیدم جواب نمی‌دهد. به فاصله هر نیم ساعت زنگ می‌زدم، بوق آزاد می‌خورد، اما خبری از جواب دادن نبود. سریع به دوستش زنگ زدم و اطلاع دادم. خبر دادند همسرم بر اثر شکنجه شهید شده چند روز به ما چه گذشت... بی‌خبری و نگرانی مرا به هم ریخته بود. تا اینکه دوستانش اطلاع دادند سیدعلی اسیر شده و زمانی که من تماس می‌گرفتم و بوق آزاد می‌خورده، می‌خواستند ببینند چه کسی با او تماس می‌گیرد. بالاخره ۲۳ روز بعد از رفتنش خبر دادند همسرم به شهادت رسیده. همسرم توانسته بود به یکی از سیستم‌های جاسوسی و اطلاعاتی خبیث و البته قوی منطقه نفوذ کند و کارهای بزرگی هم انجام دهد اما در سفر آخر توسط یک جاسوس لو رفت؛ چون رفتنش را اطلاع داده بودند. به محض ورود به فرودگاه شناسایی و اسیر می‌شود. به ما اطلاع دادند همسرم بر اثر شکنجه‌های بسیار دچار سکته قلبی شده و به شهادت رسیده است. کسی برای ما توضیح کامل‌تری نداد و مهم هم این بود که او به آرزویش رسید. اما این که در فضای مجازی می‌گویند از نحوه شهادت، هم درست نیست. من پیکر همسرم را دیدم، هرچند که بچه‌ها به من اجازه نمی‌دادند او را ببینم؛ زیرا آثار شکنجه بر بدن او نمایان بود و می‌ترسیدند با دیدن همسرم حالم بد شود، اما به بچه‌ها گفتم من باید پدرتان را ببینم و با او خداحافظی کنم. تنها صورتش را نشانم دادند. وقتی او را دیدم منهدم شدم. شاید خیلی از بقیه شنیده‌ایم که شهید بعد از شهادت حالت خوبی داشته و یا چهره‌اش خوب بوده است، اما من با چشم خودم دیدم. ما پیکر همسرم را حدوداً یک ماه بعد از شهادت، در ۱۸ بهمن دیدیم. این فاصله زمانی می‌تواند یک پیکر را از بین ببرد، اما باور کنید علی هیچ تغییری نکرده بود و مظلومیتی که داشت در صورتش پیدا بود. این که خارج از کشور در غربت اسیر می‌شود و به شهادت می‌رسد. حقیقتاً شهدای این چنینی مظلوم هستند. حس می‌کردم غمی در صورتش می‌بینم. 🎁همراه ما باشيد با کانال معنوی بيت الشـھــ🕊ـــدا🥀 مدافعان حرم ولایت https://eitaa.com/joinchat/2274230632C8382139615