🌤زندگینامه شهیدسیدحسین گلریز «سید حسین گلریز» فرزند سید مهدی در سال 1338 در بابل متولد شد. پس از سپری کردن دوران دبستان و مقطع متوسطه در همان شهر زادگاهش، برای ادامه ی تحصیل وارد دبیرستان اسلامیه ی بابل شد و در رشته ی علوم انسانی ثبت نام کرد.  او در طول دبیرستان یک مبارز علیه رژیم و مخالف با فرد شاه بود. در این رابطه سید نظام الدین پاشا امیر از دوستان همکلاسی و همرزم او می گوید: سال 54 با هم آشنا شدیم. هر دو جزو تیم دو میدانی بودیم. یک روز معلم ورزش ما ـ آقای بهشتی ـ گفت: این هفته یکی از اقوام درجه ی یک شاه می خواهد به مازندران بیاید و از ساری به سمت بابل برود و از آن جا به تهران، شما بچه های دو ایشان را تا 5 کیلومتری بابل، انتهای پل موزیرج، بدرقه کنید. ما وقتی از جریان مطلع شدیم، در این مراسم شرکت نکردیم. این کار باعث شد ما و شهید گلریز یک سال از تحصیل عقب بیافتیم. حتی شهید گلریز تنبیه بدنی هم شد.» روایت خواهر سید حسین از روزهای زندگی او به ویژه سال های پیش از انقلاب بیانگر بخش مبارزات انقلابی اوست: عاشق امام بود، وقتی درسش تمام شد تصمیم گرفت برود فرانسه، محضر امام خمینی (ره). داشت کارهایش را انجام می داد که برود، اما امام پیام داد به جوان های ایرانی که من اینجا هستم؛ لازم نیست شما نگران باشید؛ بیائید در کشور خودتان مبارزه کنید ... . در تظاهرات شرکت می کرد. برخی ها این بچه ها را مسخره می کردند که شما چرا می روید به راهپیمایی، مگر امام به شما چیزی می دهد؟ نفت یا پول می دهد؟ سید حسین خیلی ناراحت می شد، اما چیزی نمی گفت و کار خودش را انجام می داد.» پس از افت و خیزهای فراوان به واسطه ی حضور در جمعیت ها و گروه های مخالف رژیم پهلوی، خلاصه مدرک دیپلم خود را از دبیرستان اسلامیه بابل دریافت کرد. پس از پیروزی انقلاب، عضو پایگاه مقاومت شهید گلشن بابل شد.  سید حسین در بخشی از سخنرانیش در مورد انقلاب می گوید: «این انقلاب یک پل دارد مثل پل صراط؛ اگر بتوانی از روی پل رد بشوی آن طرف سعادت هست و خوشبختی. حال در راه رد شدن از این پل، دست معنوی امام را که به سوی شما دراز شده، بگیرید و گام به گام جلو روید که اگر چنین نکنید افرادی چون رجوی منافق و دیگران دست شما را می گیرند و به سمت بدبختی و هلاکت سوق می دهند. آنجاست که دیگرابوتراب نوروزیان از همرزمان او درباره ی اندیشه ها و رفتارهای سید حسین می گوید:  «با هم در پایگاه گلشن آشنا شدیم. به روحانیت علاقه ی زیادی داشت. بدنش آماده و ورزیده بود و در مباحث دینی و اعتقادی شرکت می کرد. در آزادسازی سوسنگرد با هم بودیم. وقتی مسئولیت گروهان و یا جایی را به او می سپردند، به چشم مدیر به بچه ها نگاه نمی کرد، بلکه به عنوان یک برادر، دوست، هم محلی و همکار بود. به خاطر همین همه او را دوست داشتند. یک سال و اندی پیش از شهادت ازدواج کرد و وقتی شهید شد، دخترش 20 روزه بود.  سید حسین گلریز با اعتقادی قلبی و داوطلبانه روانه جبهه های جنگ شد؛ چنانکه در بخشی از نامه اش به همسر خود می نویسد: بگو به همه ی مردم، فریاد بزن که من در راه خدا شوهرم را، بچه ام را، خودم را، خانواده ام را حاضرم قربانی کنم؛ تمام خوشی های دنیا را در راه خدا بدهم، تا خدا از من راضی باشد. اگر این کار را انجام دادی، بدان که حتماً به دستور قرآن عمل کرده ای.» گلریز قبل از اعزام به جبهه مسئولیت حفاظت از آیت الله روحانی ـ نماینده امام در استان مازندران ـ را از طرف سپاه بر عهده داشت. با لباس پاسداری به جبهه اعزام شد و در یکی از گردان های تیپ کربلا که بعدها لشکر 25 کربلا شد، به عنوان مسئول گروهان حضور داشت.   👇👇 🎁همراه ما باشيد با کانال معنوی بيت الشـھــ🕊ـــدا🥀 مدافعان حرم ولایت https://eitaa.com/joinchat/2274230632C8382139615