هادی و نذر امامزاده داوود اولین شهید خانه‌ام هادی است. پسرم بسیار مذهبی و متدین بود. قرآن می‌خواند. حتی در دوران قبل از انقلاب که توجه و ترویجی برای دین اسلام نبود. عمل و رفتارش هم قرآنی بود. بسیار به من و مادرش احترام می‌گذاشت. هادی می‌خواست طلبه شود که با آغاز جنگ راهی میدان نبرد شد. ظهر عاشورا شهید شد و خبر شهادتش را هم یکی از طرف سپاه زنگ زد و به من اطلاع داد. آن روز از جبهه به خانه آمده بودم. هادی یک نذری داشت که بعد از شهادتش ادا کردیم. قبل از شهادت مبلغی پول نذر امامزاده داوود کرده بود که به دیدن حضرت امام خمینی (ره) برود. بعد از شهادت، وقتی ساکش را برایمان آوردند، خواهرش در ساک را باز کرد. دقیقاً همان اندازه که نذر امامزاده کرده بود داخل کیف بود. دخترم آن را برد و به جای برادر شهیدش نذرش را ادا کرد. 🎙روای پدر شهید 🌷🕊🌷🕊 🔹راننده آمبولانس به پدر شهید می‌گویم گویا در جبهه هم شما را با عنوان «پدر و پسران قنبری» می‌شناختند! در‌حالی‌که از مرور آن روز‌ها به وجد آمده است، می‌گوید: بله، از ابتدای جنگ پسر‌ها به جبهه رفتند. من، هادی، رضا و مهدی همه‌مان در جبهه بودیم. من گواهینامه پایه یک داشتم. ماشین‌های سبک و سنگین را از آمبولانس گرفته تا کامیون برای بردن تجهیزات و کمک به بچه‌های جهاد به من می‌سپردند. با پسر‌ها در دو کوهه با هم بودیم و آنجا هر کس به محل اعزام و مأموریت خود می‌رفت. چهار سالی در جبهه بودم. در جبهه به پدر و پسران قنبری معروف شده بودیم. سال ۶۱ در عملیات فتح‌المبین من را به بهانه اینکه هر دو پسرم در خط مقدم هستند، به تهران بازگرداندند. 👇👇 🎁همراه ما باشيد با کانال معنوی بيت الشـھــ🕊ـــدا🥀 مدافعان حرم ولایت https://eitaa.com/joinchat/2274230632C8382139615