♦️خاطرات محسن زينلي، همرزم شهيد غلامرضا رعیت یزدلی
🌿🌷من اواخر سال 59 يا اوايل سال 60 در محل كارم با شهيد رعيت آشنا شدم. ايشان آن زمان دانشجوی رشته پزشكي بود و فيزيوتراپی ميخواند كه درسش را رها كرد و عضو سپاه شد . آن زمان از خود گذشتگی و عشق به انقلاب در بين جوانان موج می زد و باعث می شد درسش را رها كند و به جبهه برود.
ميگفت الان وظيفه من درس خواندن نيست و بايد به انقلاب و نظام كمك كنم . اين اتفاق برای زمانی بود كه امام فرمود حصر آبادان بايد شكسته شود . غلامرضا هم شب به خانه رفته بود و به پدر و مادرش گفته بود ما 400 دانشجو هستيم كه می خواهيم بعد از نماز جمعه تهران به جبهه اعزام شويم. مدتی در واحد عقيدتی سياسی پادگان وليعصر خدمت می كرد .
يك روز با موتور در خيابان طالقانی تصادف خيلی شديدی كرد ولی آسيب زيادی نديد. بعد از تصادف به من می گفت بايد در آن حادثه می مردم و نمی دانم خدا مرا به چه علتی نگه داشت . عمرش به دنيا بود تا بعدها در جبهه حاضر شود و دينش را ادا كند.
با حاج احمد متوسليان رفيق بود و حاج احمد خيلی غلامرضا را قبول داشت. خيلی آدم آرام، وزين و متينی بود. حاج احمد ايشان را خوب می شناخت. با توجه به رشته تحصيلی شهيد ، حاج احمد در عمليات فتحالمبين از او دعوت كرد به واحد ستادی اش برود و كارهای پشتيبانی و درمان و امداد انجام دهد .
اما شهيد رعيت قبول نكرد و می گفت بايد به عمليات بروم و در منطقه حضور داشته باشم. در فتحالمبين به عنوان نيروی عملياتی وارد منطقه شد. دكتر كاظمی آشتيانی و محسن رضايی و سردار باقرزاده از همرزمان شهيد بودند. در گردانهای عملياتی كه حضور داشتيم شهيد رعيت می گفت دوست دارم در منطقه زخمی شوم تا ثواب جانبازی را ببرم ، دوست دارم اسير شوم و اجر اسارت را هم ببرم و هم دوست دارم شهيد شوم و ثواب شهادت را مال خود كنم .
انتظار خيلی ايدهآلی داشت. ما ميگفتيم چيزی كه تو ميخواهی اصلاً امكانپذير نيست . زمانی كه در شب اول عمليات فتحالمبين رزمندگان به خط زدند بيش از انتظار جلو رفتند و دستور آمد كه عقب نشينی كنند چون خط نامتوازن شده بود . هنگام عقبنشينی شهيد رعيت تير می خورد.
نيروها نمی توانند او را به عقب بياورند و عراقیها مجدد آن قسمت را تصرف می كنند. ايشان با همان مجروحيت ، اسير می شود . هم ثواب مجروحيت را برد، هم ثواب اسارت را. دوباره فردا شب نيروها به خط زدند و عراقيها را از آن منطقه بيرون كردند و خاكريزها را گرفتند. در همين حين پيكر شهيد رعيت را در حالیکه دستش از پشت بسته بود ، پيدا كردند. به دليل جانبازی عراقی ها نتوانسته بودند ايشان را به عقب ببرند و تير خلاصی زده بودند . شهيد رعيت در مقطع كوتاهی به آرزوی بزرگش كه جانبازی ، اسارت و شهادت بود، رسيد.
انسان خودساخته و كمحرفی بود . لهجه شيرين كاشانی هم داشت كه از شنيدن حرفهايش لذت می برديم. بسيار انسان مقيدی بود. با وجود دانشجو بودنش تمام امكانات را رها كرده و به سپاه آمده بود.
خودش را از تمام امكانات مادی رها كرده و به يك وارستگی روحی و اخلاقی رسيده بود كه از خداوند جراحت، اسارت و شهادت را طلب می كند.
🎁همراه ما باشيد با کانال معنوی بيت الشـھــ🕊ـــدا🥀 مدافعان حرم ولایت
https://eitaa.com/joinchat/2274230632C8382139615
أللَّھُـمَ؏َـجِّـلْلِوَلیِڪْألْـفَـرَج