‹ بابحِطّة ›
آدم نجف که میرود تازه میفهمد هیچچیز نیست؛ هر چه هست علیست همهی منم منم هایش فراموش میشود، به خود واقعیاش پی میبرد که اندازه ارزن هم در دنیا جا نگرفته؛ گوینده که از غیر علی چشم بپوش هرجا نگرم علی بود غیری نیست خدا قسمت کند مدینه و مکه را...