فرات، اشک خجالت می‌ریزد و خارها از روییدن پشیمانند. آفتاب شرم دارد از طلوع دوباره. و از همه محزون‌تر ناقه‌ای‌ست که تا چندی قبل، بانویی باجلال و جبروت، با سلام و صلوات بر آن سوار می‌شد. اما حالا آن بانو، تنها و بی‌محرم است، نه اکبری هست که دستش را بگیرد و نه علمداری که رکاب بگیرد و بانو سوار شود. اما بانو هنوز همان بانوست؛ با همان صلابت حیدری و نجابت فاطمی. محکم و امیدوار به آینده… می‌داند منتقمی هست تا بیاید و انتفام این خون‌ها را بگیرد. دانلود طرح با کیفیت عالی و بدون لوگو 👇🏼 https://badrion.ir/archives/4714 کانال بدریون 👇🏼 https://eitaa.com/joinchat/2885287938C5bfa3860e9