🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹 🌹🌹 🌹 ❣دیشب که رضا باز بیخود شروع کرد باهام دعوا کردن اولش خیلی جدی نگرفتم اما وقتی دیگه حرفهای گذشته رو از تو ذره ذره اجرها میکشید و داد و خط و نشون ها 😡 مثل همیشه رفتم تو اشپزخونه با ظرف 🍴 شستن دل داغون شرحه شرحه ام که هر گوشه اش یک زخمی بود رو اروم کنم 🌹با هر ظرفی که میشستم تو دلم با صدای بلند داد 😩 میزدم به خدا میگفتم ❣انت بالمنظر الاعلی و بالافق المبین ... میگفتم و اشک 😭 میریختم 🌹خدا تو از جایگاه بالا داری نظاره میکنی ... تو همین حال و هوا بودم و اروم اروم ظرفها را با اسکاچ نوازش میدادم گویا اینجوری میخواستم دل چنگک کشیده ام رو نوازش کنم ... ❣یکهو سکوت خونه توجه ام رو جلب کرد که راستی چی شد چرا دیگه صدایی از رضا 🤦‍♂ نمیاد ... تو همین فکر بودم که پیداش شد 🌹 انگار موهاش رو اتیش زدند اما یه ساک 🧳 تو دستش. مونده بودم میخواد کجا بره از وسط اتاق ساک رو پرت کرد تو اشپزخونه همیچین انداخت که ساک پاره شد😔 گفت برو ...برو ...(حرف زشت ) برو بیرون نمیخوام یک دقیقه اضافه تر اینجا وایسی .... ❣گفتم کجا برم نمیدونم .. 😭 تا الان فکر میکردم مثل همیشه حالش خراب شده و تموم میشه جدی نگرفتم اما الان با این ساک و این حرفها ... گفتم حقم رو بده باشه .... 🌹حق.... تو حقی داری ؟ بگرد ببین چیزی تو این خونه داری که برای تو باشه ....‌‌ با این حرفهاش دلم بیشتر شکست ... 😔 ❣گفتم باشه میرم اما دیگه نمیام گفت زود زود به درک بفرما کسی دنبالت نمیاد .. (.انقدر از این رفتار ها داشت اما اینبار خیلی جدی بود ) 🌹منم نمیفهمیدم چیکار میکنم یه مانتو تنم کردم و چادرم رو انداختم سرم ... جورابهای 🧦 لنگه به لنگه و ...کیفم 👜 رو برداشتم .. پشت سرم داد زد ساک 🧳 رو هم بردار برو دیگه هم پیدات نشه ❣ اومدم برم برگشتم یه نگاهی به خونه و یه نگاهی بهش کردم زدم زیر گریه 😭 و های های گریه ام تو راهرو میپچید در و بستم رفتم 🌹نمیفهمیدم کوچه های اطراف خیابونمون رو تند تند طی کردم به خیابون اصلی رسیدم به فلکه اب 💦 رسیدم خیابون رو می دویدم از جایی که چشمم به گنبد🕌 اقا افتاد ضربان قلبم شمارش نداشت قلبم 💓 داشت از دهنم میزد بیرون ... میدویدم ..میدویدم .. نفهمیدم چه جوری مقابل در باب الجواد رسیدم ❣ یه سلام کوتاه کردم بقیه اش رو داد 😩 میزدم اقا جون از بچگی بما یاد دادن در امام رضا 🕌 بروی همه بازه امام رضا مهمون نوازه ما همیشه در باز شما رو دیدیم ما ندیدیم شما کسی رو راه ندی 🌹اما حالا اقا ...من بیچاره درمونده از خونه رونده چه کنم من به عشق شما شهرمو ول کردم اومدم اینجا که سایه تون درتون بروم ❣بازه هروقت دلم بگیره میرم حرم ولی اقا جونم ... اینجوری مهمون نوازی کردی من غریب و درت که بسته اس تو که مثل رضا نیستی اون درخونم رو بروم بست و بیرونم کرد منم کسی رو تو این شهر ندارم غریبم و تو غریب نوازی یادم نبود مرض کوفتی افتاده بجون دین و دنیا و زندگیمون رو فلج کرده 😔 🌹 هروقت تو این شهر دلم میگرفت میومدم حرمت سایه وجودت دل دیونم رو اروم میکرد حالا بگو کجا بردم اوهم رضاست بیرون کرد تو هم رضا راه بحرم ندارم .... من بی پناهم پناهم بده ❣که یکی از پشت سر شروع بخوندن کردن 🌹 امده ام شاه پناهم بده خط امانی ز گناهم بده ... ❣ انقدر صداش سوز داشت که از سوز صداش دلم مالش میرفت و دیگه جیزی نفهمیدم غش کردم و افتادم .... .🌹نمیدونم جقدر وقت بود که گذشته بود دیدم خدام ها و چند تا خانم بالای سرم ....گفتم چی شده من کجام .. گفتند دو ساعتی میشه از هوش رفتی مشکلی داری ...‌با این حرف گریه ام گرفت .... از روی سکو بلند شدم ولی نمیدونستم چیکار کنم کجا برم ... ❣ اومدم راه بیفتم برم اما کجا کجا برم کی دارم که برم جز شما امام رضا من کسی رو نمیشناسم تلفنم 📞زنگ خورد بابای رضا 🤦‍♂ بود....گوشی رو جواب دادم بله ..بفرمایید 🌹 بدون سلام گفت بابا جون کجایی ...اومدم من و من کنان طفره برم گفت همونجا دم در باب الجواد وایسا اومدم ❣گفتم اقا جون شما ... از کجا با گریه 😭 گفت امام رضاس دیگه ... هی پرسیدم چی شده گفت حالا بذار بیام میگم 🌹دلنوشته ❣شعبان المعظم ۱۴۴۱ مصادف با اردیبهشت ۱۳۹۹ ❣🌹❣🌹❣ 🌹باغ تماشای خدا أَلَا بِذِڪْرِ اللَّهِ تَطْمَئِـنُّ الْقُلُــوبُ @Baghetamashyekhoda