ماهم شب عروسیمون یه ماجراایی داشتیم که نگو آرایشگاه که بودم زنگ میزدم شوهرم بیا دیگه هی میگفت الان الان باز نیم ساعت می‌گذشت نمیومد آخر سر اومد میگم چرا الکی میگی اومدم گفت یه چیزی بگم دعوا نمیکنی گفتم نه بگو گفت دسته گل عروس و گم کردم من نزدیک بود گریه ام بگیره بعد رفتم آتلیه بدون دسته گل باز رفتیم آتلیه خانومه میگه آقا چرا کمربند نداری تو عکس مشخصه شوهرم میگه نه بابا نگاه کرد دید بله کمربندش فراموش کرده ببنده من نزدیک بود جیغ بکشم. از دست این فراموش کاری شوهرم