ما نامزد بویم خونه مادرشوهرم بودیم هیشکی خونشون نبود بجز مادربزرگ شوهرم که با اینا زندگی میکردو نابیناست ؛ خلاصه ما مثلا قایمکی باهم رفتیم حموم و در اومدیم بعد تابستونم بود؛دیدم مامانبزرگه شوهرم گرمشه داره خودشو با کاغذ باد میزنه بهش گفتم مامانبزرگ گرمته کولرو روشن کنم گفت نه شما از حموم اومدید سرمامیخورید 🙈بعد دیگه ما بصورت نامحسوس پیچیدیم رفتیم بیرون 😂 بعد دیگه نمیدونم صدا چیزی شنیده بود خلاصه تا یه مدت خجالت میکشیدن سلامم بکنم بهش واسه ده سال پیشه این جریان 😍🙈😂