هدایت شده از سـلام بر ابراهیــم
┅═✼🍃🌷🍃✼═┅ 🔹شب جمعه و ساعت ۲ نیمه شب بود. جلوی مسجد محمدی (در اتوبان شهید محلاتی) مشغول ایست و بازرسی بودیم. 🔹من و چند جوان دیگر، کنار ابراهیم هادی روی پله مسجد نشستیم و او برای ما صحبت می‌کرد. یک‌باره از جا پرید. 🔹دوید و به سمت ابتدای خیابان مجاور که ۱۰۰ متر با ما فاصله داشت رفت. نشست و دستش را توی جوی آب کرد. بعد هم برگشت. با تعجب پرسیدم: آقا ابرام چی شد؟ 🔹گفت: «هیچی، یک پیت حلبی توی جوی آب افتاده بود و همینطور که می‌رفت، سروصدا ایجاد می‌کرد. رفتم و از داخل جوی آب برداشتم تا صدایش مردمی که خواب هستند را اذیت نکند.» او با کار خودش، به ما که نوجوان بودیم، درس بسیجی بودن و چگونه زیستن می‌آموخت. ❁═══┅┄ 💠 @Ebrahim__hadi💠 ❁═══┅┄