♡﷽♡
❣تاریکے شب❣
#part46
-آره عزیزم
-ان شالله سلامتی خوشبخت بشی گلم ،شوهرت کجاست تو ماشین که همراهت نبود ؟
-شلمچه است خادمه اونجا
+البته نگار جون با آقاشون چند روزی صیغه هستن تا ان شالله بعد شلمچه عقد کنن
-عه چرا صیغه گلم چرا یکسره عقد نکردین
-حقیقتش رو بخوای بابام میگفت حداقل همدیگرو بشناسیم برای همین
-ان شالله که خیره گلم،به حق مولا علی خوشبخت بشین .
-ممنونم همچنین عزیزم
+من که اینجا هویچم نه
همه زدیم زیر خنده و رفتیم سمت درب بانوان ساعت نزدیک ۱۰ بود که وارد اتاق شدیم که پشت ما خادمی اومد داخل و گفت:خانم های عزیز راس ساعت ۱۰ خاموشی ،ایتراحت کنید که کاروان هاتون فردا میخوان شما رو ببرن برای بازدید ها خسته نباشید.
عمه و مادر نگار خوابیدن و حاج خانم داشت قرآن میخوند . که برق رو خاموش کردن و حاج خانم همین جوری موند چرا قوه موبایلم و روشن کردم و رفتم پیشش.
+حاج خانم خاموشی زدن داشتید قرآن میخوندید؟
-آره مادر چند خط بیشتر نمونده بود ベ
+بیاین با موبایل من نور بزنید بخونید
-دستت طلا عزیزم ، ممنون
حاج خانم قرآنشو خوند و موبایل رو بهم داد من که اصلا خوابم نمیگرفت ولی این ساره خوب تو عمق خواب بود نگار روش و اون سمت کرده نمیدونم بیداره یا خواب ولی انگار خوابه
منم که هر کار کردم خوابم نگرفت بلند شدم و از اتاق رفتم بیرون که دیدم ۳ تا خادم کنار هم نشستن و حرف میزنن و یواش میخندن دلم میخواست برم پیششون ولی خجالت میکشیدم
که بیخیال شدم ○•○•○•○•○•○•○•○•○
🌹🌹🌸🌸🌹🌹🌸🌸🌹🌹
🌸🌸🌹🌹🌸🌸🌹🌹
🌹🌹🌸🌸🌹🌹
🌸🌸🌹🌹
🌹🌹
اولین اثر از 👇
به قلم:
#بانوی_دمشق(علیجانپور)
❌کپی به هر نحو موجب پیگرد قانونی است❌
https://eitaa.com/joinchat/406388870C3e2077ae10