👑 رمان نرگس و لاله 👑 نوزدهم لاله سکوت کرد و سرش را پایین انداخت . مامان گفت : زود میری این سر و ریخت زشت رو عوض میکنی و میای! لاله هیچ عکس العملی نشان نداد . مامان که به شدت عصبانی بود با صدای فریادگونه ای گفت : مگه نمیشنوی؟🤬 با شمام . بهت میگم برو این ریختتو عوض کن🗣 لاله که از برخورد مامان ترسیده بود از طرفی هم حاضر نبود مثل دفعه های قبل با ظاهر نامناسب به مهمانی برود با التماس به باباش نگاهی کرد ؛ آخه همیشه باباش به دادش میرسید🧔🏻‍♂ بابا وقتی نگاه پر از التماس لاله را دید دلش نیامد که دخترش را نا امید کند ، هر چند که قلبا از شکل و ظاهر لاله راضی نبود ولی گفت : خانم همین الان حسابی دیر شده، تا لاله بره دوباره آماده بشه کلی طول میکشه😔 _مامان لاله : پس من نمیام ، آبرومو که از سر راه نیاوردم😏 و می خواست از ماشین پیاده بشه که بابای لاله گفت : خانم تورو به خدا شما دیگه شروع نکن داره دیر میشه من جواب فامیل رو چی بدم؟؟؟ اگه شما نیای من هم نمیرم خودت هم جواب تلفن های خانواده هامون و دوست ها و فامیل رو باید بدی. کمی مکث کرد.. +بابای لاله : خانم بیا بریم تو رو خدا وقتی برگشتیم با لاله در این باره صحبت میکنیم😩 _مامان لاله : که باز ازش دفاع کنی؟؟ تا روز به روز وضع رو از این که هست بدتر کنه؟ +بابای لاله : نه _ مامان لاله : بله دیگه . اگه شما اون روز ازش دفاع نمیکردی الان کار به اینجا نمیکشید☹️ + بابای لاله : من این دفعه طرف شما هستم🙃 از آیینه داخل ماشین نگاهی به لاله کرد و ادامه داد : لاله مطمئن باشه که من هیچ طرفداری ازش نمیکنم و خودش باید رفتارهاش رو توضیح بده😊 لاله سرش را پایین انداخت و چیزی نگفت.🖤 ادامه دارد... کپی ممنوع❌ برای خواندن ادامه ی ❤️ نرگس و لاله ❤️ به کانال زیر بپیوندید🥺 https://eitaa.com/Baserat_Amar_varrr