🍂💜رمان نرگس و لاله 💜🍂 مامان نرگس بلند شد ، چادرش را از سرش درآورد ، چند قدم جلوی مادر لاله راه رفت بعد روسریش رو برداشت . موهای بلند ، صاف و زیبایی داشت🌚✨ مادر لاله مات و مبهوت نگاه میکرد ؛ چون همیشه فکز میکرد خانم های چادری شلخته اند و به خودشان نمیرسند🤔 ولی الان خلاف ان را دید👀 مادر نرگس هم خوشتیپ بود و هم خوش قیافه ، به خصوص وقتی روسریش رو درآورد😍❤️ مادر نرگس با خنده ی ملیحی گفت ... + مادر نرگس : من خوشگل نیستم؟😅 - مادر لاله : چرا ، خانوم انصافا خیلی خوشگلی ، حیف نیست این همه زیبایی رو مخفی کردی؟🙂 + مادر نرگس : مخفی؟😂 - مادر لاله : شوخی نمیکنم ، جدی میگم ، شما با چادر آدم معمولی به نظر میرسی؛ ولی بدون چادر و بخصوص بدون روسری خیلی زیبا هستی😄 آدم وقتی زیبا به نظر میرسه ، مورد توجه دیگران قرار میگیره ! بارها شده رفتم بانک ، فروشگاه و اداره ای یا حتی پارک ، من بودم و بقیه خانوم ها . همیشه دیدم خانوم هایی که محجبه هستند مورد توجه نیستند ، بلکه گاه برخورد بد باهاشون میشه ؛ اصلا برام قابل درک نیست که شما با این همه زیبایی چرا خودتون رو میپوشونی؟🤷🏼‍♀ ادامه دارد... کپی ممنوع❌ برای خواندن ادامه ی 🎆 نرگس و لاله 🎆 به کانال زیر بپیوندید🥺👇🏻 https://eitaa.com/Baserat_Amar_varrr