بصیـــــــــرت
◇ ❁ ❥◇ ❁ °•❤️•° ❁ ◇❥ ❁ ◇ مـدافعـــــ عشـــ💞ـــ‌ق #هوالعشـــــــــق #عاشقانه_مذهبی #قسمت_بیست_و_
◇ ❁ ❥◇ ❁ °•❤️•° ❁ ◇❥ ❁ ◇ مـدافعـــــ عشـــ💞ـــ‌ق 7⃣2⃣ . _ هنوز دیر نشده!عاشققققق شووو...! گرچ میـــــدانم دیرست!گرچ احساس خشم می ڪنم بادیدنت!اما میـــــدانم دراین شرایط بدترین جبـــــران برایت لمس همین عشـــــق ست!دهانت راباز می ڪنی ڪ جواب بدهی ڪ زینب باهمسرش داخـــــل اتاق می آیند..سلام مختصری می ڪنی وبا ی عذرخــــواهی ڪوتاه بیرون میروی.. یعنی ممڪنه دروجودت حس شیرین عششششق❣ بیدار شده باشد...؟ بیسْڪوئیت ساقه طلایی ام🍪 رادر چای فرو میبرم تانرم شه ده روزههه ازبیمارستان مرخص شدم بخیه های دستم تقـــــریبا جوش خورده..اما دڪتر مدام تاڪید می ڪنه ڪ باید مراقب باشم..مادرم تلفن📞 ب دست ازپذیرائی واردحال میشه وباچشم و ابرو به من اشاره می ڪنی..سرتڪان میدهم ڪه +یعنی چی...!؟ لب هایش را تڪان میدهد ڪ + مادر شوهرته!..دست سالمم را ڪج می ڪنم ڪ یعنی+چی ڪار ڪنم!؟..و پشت بنـــــدش بالب میگویم+پاشم برقصم؟ چپ چپ نگاهم می ڪند و با دستی ڪ آزاد است اشاره می ڪند+ خاڪ توسرت!🖐 بیسڪوئیتم درچای میفتد ومن درحالی ڪ غرغر می ڪنم به آشپزخانه میروم تای فنـــــجون دیگر بریزم..ڪ مادرم هم خداحافظی می ڪند و پشت سرم وارد آشپزخانه میشود.... _ اینهمه زهرا دوست داره!تو چرا یه ذره شعـــــور نداری..؟ _ واخب مامان چی ڪار ڪنم!؟پاشم پشتڪ بزنم..؟ _ ادب نداری ڪ!...زود چاییتو بخور حاضر شو... _ ڪجا ایشالا..❓ _ بنده خداگفت عروسم ی هفتس توخونه مونده میایم دنبـــــالتون بریم پارڪی جایی...هوابخوره!دیگه نمیدونه چقد عروسش بی ذوقه! _ عی بابا!ببخشید ڪ وقتی فهمیدم ایشونن ترقه در نڪردم..خب هرڪس یجوره دیگه! _ اره ی ڪیم مثل معتـــادا دستشو بهونه می ڪنه میشینه رو مبل هی بیسڪوئیت می ڪنه توچایی.... میخندم 😄و بدون این ڪ دیگر چیزی بگویم ازآشپزخانه خارج میشوم و سمت اتاقم میروم.... ب سختی حاضـــــر میشوم و بهترین روسری ام را سرمی ڪنم حدود نیم ساعت میگذرد ڪ زنگ در خانه مان ب صدادر میاد....ازپنجره خم میشوم و بیرون راتمـــــاشا می ڪنم..تو پشت دری تیپ اسپرت زده ای..!چادرم راازروی تخت برمیدارم و ازاتاقم بیرون میآیم مادرم دررا باز می ڪند و صدایتان رامیشنوم _ سلام علیڪم.خوب هستید! _ سلام عزیزمادر!بیاتو! _ ن دیگه!اگرحاضرید لطفا بیاید ڪ راه بیفتیم. _ من ڪ حاضرم!منتظراین... هنوز حرفش تمـــــام نشده وارد راهرو میشوم و میپرم جلوی در! نگاهم می ڪنی.. _ سلام! مثل خودت سرد جواب میدهم _ سلام.. مادرم ڪمڪ می ڪند چادرم راسرڪنم و از خانه خارج میشویم زهراخانوم روی صندلی شاگرد نشسته،دررا باز می ڪند و تعـــــارف میزند تامادرم جلو بنشیند. راننده سجاد است و فاطمـــــه و زینب هم عقب نشسته اند.مادرم تشڪر می ڪند وسوار میشود... ♻️ ... 💘 @khamenei_shohada