◇ ❁ ❥◇ ❁ °•❤️•° ❁ ◇❥ ❁ ◇
مـدافعـــــ عشـــ💞ـــق
#هوالعشـــــــــق
#عاشقانه_مذهبی
#قسمت_سی_ام 0⃣3⃣
_ ن عزیزم!اتفاقا نیـــــاي دلخور میشم آخه ي هفته ست...ي ذره ام پیش شوهرت بیشتر میمـــــوني دیگه..!
درضمـــــن امشب ن سجاد خونس ن باباشون....راحت ترم هستي
گیره سرم راباز مي ڪنم و موهایم روي شانه ام میریزم..مجبور شدم لباس ازفاطمـــــه بگیرم شلوار و تي شرت جذب!لبه تختش مینشینم..
_ ب نظرت علي اڪبر خـــــوابید..؟
_ ن!مگه بدون زنش میتونه بخـــــوابه..؟
_ خب الان چي ڪارڪنیم؟ فیلم میبیني یا من برم اونور؟
_ اگه خـــــوابت نمیاد ببینیم!
_ نچ!نمیاد!
🗣جیغي ارخوشحالي مي ڪشد، لب تابش راروي میز تحریر میگذارد وروشنش مي ڪند...
_ تاتو روشنش ڪني من برم پایین ڪیف و چادرمو بیارم..
سرش را ب نشانه " باشه " تڪان میدهد.آهسته ازاتاق بیرون میروم و پله هارا پاورچین پاورچین پشت سرمیگذارم....تاریڪی اطراف وادارم مي ڪند ڪ دست ب دیوار بڪشم و جلو بروم.ڪیفم و چادرم را در حال گذاشته بودم..چشمهایم راریز مي ڪنم و روي زمین دنبالش میگردم ڪ حرڪت چیزي رادر تاریڪي احساس مي ڪنم.دقیق میشوم..قد بلند و چهارشانه! تو اینجا چي ڪر مي ڪني؟پشت پنجره ایستاده ای و ب حیاط نگاه مي ڪني ڪیفم راروي دوشم میندازم و چادرم راداخلش میچپانم.آهسته سمتت مي آیم. دست سالمم را بالا مي آورم و روي شانه ات میگذارم ڪ همـــــان لحظه تورا درحیاط میبینم!!! پس...
فرد قد بلند برمیگردد و شوڪه نگاهم مي ڪند!سجاد!!! 😩نفس هردویمان بند ميآید.من باوضعیتي ڪ داشتم و او ڪه نگاهش بمن افتاده بود و تو ڪه درحیاط لبه حوض نشسته ای و نگاهمـــــان مي ڪني!! سجاد عقب عقب میرود و درحالي ڪ زبانش بند آمده ازحال بیرون میرود و ب طرف پله ها میدود.یخ زده نگاهم سمت حیـــــاط میچرخد...نیستی!!!!همین الان لبه حوض نشسته بودي...!
برمیگردم و ازترس خشڪ میشوم.باچشمهایي عصبي بمن زل زده ایي ..ڪي اینجااومدي؟نفسهایت تند و رگ هاي گردنت برجسته شده مچ دستم رامیگیري ..
_ اول ته دیگ و تعـــــارف!بعد دوغ و دلسوزي...الانم شب و همه خـــــوااب...خانوم خودشو زیاد خـــــواهر فرض ڪرده..آره؟
تقریبا داد میزني...دهانم بسته شده و تمـــــام تنم میلرزد!
_ چیه؟؟چرا خشڪ شدي؟؟..فڪر ڪردي خـــــوابم آره؟ن!!..نمیدونم چه فڪري ڪردي؟..فڪر ڪردي چون دوست ندارم بي غیرتم هستم؟؟؟؟
_ ن..
_ خب ن چي....دیگه چي!!!بگو دیگه..بگووو...بگو میشنوم!
_ دا..داري اشتباه...
مچـــــم را فشار میدهي..
_ عهه؟اشتباه؟؟...چیزي ڪ جلو چشمه ڪجاش اشتباس؟
انقدر عصبي هستي ڪ هرلحظه از ثانیه بعدش بیشتر میترسم!خون ب چشمـــــانت دویده و عرق ب پیشاني ات نشسته..
_ بهت توضـــــیح...م..میدم
_ خب بگو راجب لباست...امشب..الان...شونه سجاد!شوڪه شدنت...جاخوردنت..توضـــــیح بده
_ فڪرڪردم...
چنان درچشمـــــانم زل زده اي ڪ جرات نمي ڪنم ادامه بدهم..ازطرفي گیـــــج شده ام...چقدر مهم است برایت!!
_ فڪ ڪردم..تویی!😔
_ هه !...یني قضیه شام پارڪم فڪر ڪرده بودي منم اره؟
این دیگر حق باتوست!گندي ست ڪه خودم زده ام.نمیخـــــواستم اینقدر شدید شود...
#ادامه_دارد
بگذاشتي ام!!..غم تو نگذاشت مرا
حقا ڪ غمت ازتو وفادارتراست...
♻️
#ادامه_دارد...
#داستان_عاشقانه_مذهبی 💘
#مدافع_عشق