گاهی پیش میومد که همراه به اهواز می‌رفتیم یکبار در سال 63 قرار بود با حاجی به اهواز برویم. محل سکونت ما باغین بود. حاجی به ما زنگ زدند و گفتند یک صبحانه آماده کن ما میآییم آنجا می خوریم و بعد حرکت کنیم. حاج قاسم به خانه ما آمدند با هم صبحانه خوردیم مادرم که زن ساده ای بود. به ایشان گفت. نمی‌شود پسر مرا همراه خود نبرید. حاج قاسم گفت. ایشان رئیس ما هستند و باید همراه ما باشند. مادرم هم رو به من کرد و گفت: اجازه بده به بچه مردم تا بره به خانه شان برسه. آن روز حاج قاسم خیلی خندیدند. بر گرفته از کتاب سردار دلها