حضرت مسلم (ع) برای اقامه نماز به مسجد کوفه رفت و پس از نماز متوجه شد که از چهل یا به نقلی هشتاد هزار نفری که با او بیعت کرده بودند هیچکس بجر غلام و دو فرزندش در مسجد نیست. در کوی و برزن کوفه سرگردان بود، از زنی به نام طوعه که از شیعیان علی (ع) بود آب طلب کرد. و طوعه از او پذیرایی نمود. صبح روز بعد با خیانت پسر طوعه ماموران عبیدالله بر در خانه او ریختند و پس از درگیری سختی مسلم را که بدنش مملو از زخم سنگ و نیزه شده بود، اسیر کردند. ابن زیاد، بکربن حمران را خواست، دستور داد مسلم را بالای دارالاماره برده و گردن بزنند. مسلم پس از آنکه سه بار آب طلب کرد و بعلت شدت جراحات فک و لب نتوانست از آن بنوشد، درخواست وصی کرد و سه وصیت فرمود: 1-هفتصد درهم بدهکارم، زره و شمشیرم را بفروشید و بدهکاریم را ادا نمایید. 2-وقتی کشته شدم بدنم را از ابن زیاد گرفته و دفن نمایید 3-به مولا و آقایم حسین (ع) نامه نوشته ام که به کوفه بیاید، فردی را بفرستید و او را از این کار بر حذر دارید بدن مبارکش را به سمت بازار قصاب ها بردند و در آنجا به میخ قصابی آویختند، و سر مبارکش را به همراه سر هانی بن عروه به دروازه کوفه آویختند.