یکی از دوستان(آقای بابایی) می گفت خانه ما در جماران همسایه امام بودیم و من هر روز با پدرم در مراسمات مردمی شرکت می کردیم. پدرم مثل بقیه من و خواهرم را که بچه بودیم به جایگاهی که امام می ایستاد بالا گذاشت امام دست خواهرم را گرفت بعد به پدرم اشاره کرد و به او فهماند که دستان این دختر سرد است گرمش کن. برای من جالب بود که در میان آن همه هیاهو و شعار و ابراز محبت به امام اما امام به این امور ریز توجه داشت. https://eitaa.com/Basir_MN