#احسن_القصص
#تشرفات (قسمت اول):
#امام_زمان ﷻ
▪️در بازار راه میرفتم ناگهان مردی قوی هیکل و درشت اندام راه مرا سد کرد و بدون مقدمه شروع به فحش و دشنام دادن به من کرد، در محلی که زندگی می کردم او از نواصب و دشمن اهل بیت علیهمالسلام بود، من سرم را پایین انداخته بودم و چیزی نمی گفتم اما هنگامی که زبان بیعفافش به دشنام دادن به مولا و سرورم امیرالمؤمنین علیهم السلام باز شد آن امامی که مظلومیتش قلب را ذوب میکند و مقام ولایتش وصف ناپذیر است، نتوانستم تحمل کنم و در حالی که فریاد میکشیدم «ای خبیث خاموش باش» به سویش حملهور شدم،
●■●■●
امانتوانستم بر او غلبه کنم و او با قدرتی که داشت بدنم را مجروح و زخمی کرد و من نقش بر زمین شدم. بلند شدم و با قاطعیت به او گفتم بدان که شکایت تو را به مولایم خواهم کرد و یکراست خودم را به حرم امیرالمؤمنین علیهم السلام رساندم و در مقابل ضریح آن حضرت نشستم و با مولا و سرورم زبان شکوه و درددل گشودم، گفتم: مولا جان یا امیرالمؤمنین (علیهم السلام) زخم و جراحت های من دردی ندارد و مهم نیست اما بر من سخت است که ببینم اینگونه به شما که محبوب من هستید جسارت میکنند،
●■●■●
بعد از آن حضرت خواستم که انتقام مرا از آن خبیث بگیرند. روز بعد وقتی در بازار راه میرفتم او را دیدم که صحیح و سالم است کمی ناراحت شدم، اما به او گفتم: من تو را نفرین کرده ام و بدان حتما بلایی برسرت خواهد آمد. مرد ناصبی با شنیدن این کلام خشمناک شد و گفت: حالا که قرار است بلایی بر سرم بیاید بگذار دلم را از تو و مولایت علی خالی کنم. و باز آنچه دیروز بر سرم آورده بود تکرار کرد.
ادامه دارد...
#نَشـــــــر=صَــــدَقِہ جاریِہ
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
https://eitaa.com/Basir_MN