#خاطراتي از شهید پلارک:
قبل از عملیات
#کربلای_8 با گردان رفته بویم
#مشهد. یک روز
#صبح دیدم سید احمد از
#خواب بیدار شده ولی تمام
#بدنش می لرزد. گفتم: «چی شده؟» گفت: «فکر کنم تب و لرز کردم.» بعد از یکی دو ساعت به من گفت: «امروز باید حتما برویم
#بهشت رضا (عليه السلام)». اتفاقا برنامه آن روز گردان هم بهشت رضا (عليه السلام) بود. از احمد پرسیدم: «چی شده که حتما باید بریم بهشت رضا (عليه السلام)؟» او به اصرارِ من گفت:
«دیشب خواب یک
#شهید را دیدم که به من گفت: تو در بهشت
#همسایه_منی. من خیلی
#تعجب کردم تا به حال او را
#ندیده بودم، گفتم: تو
#کی_هستی الان
#کجایی؟
گفت: در بهشت رضا (عليه السلام)».
احمد آن روز آنقدر گشت تا آن شهید را که حتی نام او را نمیدانست پیدا کرد و بالای مزار آن شهید با او حرفها زد.
یکی از آشنایان
#خواب شهید سید احمد پلارک را میبیند. او از شهید تقاضای
#شفاعت میکند. که شهید پلارک به او میگوید:
«من
#نمیتوانم شما را
#شفاعت کنم. تنها
#وقتی میتوانم شما را
#شفاعت کنم که شما
#نماز بخوانید و به آن
#توجه و عنایت داشته باشید. همچنین
#زبانهایتان را
#نگه دارید. در غیر اینصورت
#هیچ_کاری از دست من برنمیآید».
https://eitaa.com/Basir_MN