🔻شهید لاجوردی و خطر منافقان انقلاب -۳ ترکیب التقاط و تظاهر در چپ مذهبی 🖊مهدی جمشیدی ۶. لاجوردی در یک بخش مهم و تاریخی از وصیّت‌نامه‌اش، به حریم ممنوعه‌ای پا می‌گذارد که حاکی از حقایق مکتوم است: «چندين بار، خطر منافقين انقلاب را به مسئولين گوشزد کرده‌ام، ولی نمی‌دانم چرا ترتيب اثر نداده‌اند، گرچه نسبت به بعضی، تا اندازه‌ای می‌‍‌دانم؛ همانان که التقاط به گونۀ منافقين خلق، همۀ ذهن و باورشان را پُر کرده و همانان که رياکارانه برای رسيدن به مقصودشان، دستمال ابريشمی بسيار بزرگ - به بزرگی مجمع‌الاضداد - به دست گرفته‌اند، هم رجايی و باهنر را می‌کُشند و هم به سوگ‌شان می‌نشينند، هم با منافقين خلق، پيوند تشکيلاتی و سپس ... برقرار می‌کنند، هم آنان را دستگير می‌کنند و هم برای آزادی‌شان و اعطای مقام به آنان تلاش می‌کنند و از افشای ماهيّت کثيف آنان، سخت بيمناک می‌شوند، هم برای جلب رضايت مسئولين، خود را در صف منافق‌کُشان جا می‌زنند و هم در حوزه‌های علميّه به فقه و فقاهت روی می‌آورند تا مسير فقه را عوض کنند.» در اینجا، لاجوردی به جریانی اشاره می‌کند که در دهۀ شصت در قدرت رسمی، حضور مؤثّر داشت؛ «چپ مذهبی» که در دهه‌های بعد، «اصلاحات» خوانده شد. در نظر او، منافقان دو دسته‌اند: «منافقان خَلق» یا همان سازمان مجاهدین خَلق و «منافقان انقلاب» یا همان سازمان مجاهدین انقلاب. داستان نفاق، در همین فاصلۀ اندک از وقوع انقلاب، به درون انقلاب نیز راه یافت و در کنار خطر منافقان خَلق، خطر منافقان انقلاب نیز شکل گرفت. لاجوردی می‌نویسد حقیقت و ماهیّت اینان را برای مسئولان، شرح داده ولی مواجهه‌ای از طرف آنان رخ نداده است؛ حال یا به دلیل ساده‌اندیشی و ساه‌لوحی برخی از مسئولان و یا به دلیل هم‌پیاله‌گی آنان با اینان. به‌هرحال، چالش از نظر او بسیار جدّی شده و اینکه در هستۀ مرکزیِ قدرت سیاسی، چنین کسانی حضور داشته‌اند، به دغدغۀ اصلی او تبدیل شده بوده است. او از یک «بازی چندضلعی» سخن می‌گوید که در آن، شواهد مؤیّد و نقیض، در کنار یکدیگر نشانده شده‌اند تا کسی پی به ماهیّت امر نبرد؛ منافقان انقلاب، رفتار دوگانه‌ای را در پیش گرفته بودند که هم نشان می‌داد با سازمان مجاهدین خَلق، ستیز دارند و هم علائم پنهان، حاکی از اتّصال این دو به یکدیگر بود. این راز، سر به مُهر باقی مانده و هرگز مشخص نشد که چه ارتباطات و غایاتی در میان بوده است. او سپس به توصیف ماهیّت منافقان انقلاب می‌پردازد و بیش از هرچیز، به «التقاط» اشاره می‌کند؛ یعنی مسألۀ سیاسی را از دریچۀ فکر و معرفت می‌نگرد و نشان می‌دهد که امر سیاسی را بریده از ایدئولوژی، تفسیر و تحلیل نمی‌کند. او از یک التقاط تمام‌عیار می‌نویسد که با ریاکاری و تظاهر، توأم شده و از این جهت، کار تشخیص و تمیز بر بسیاری دشوار شده است. اجرای ترور شهید رجایی و شهید باهنر، نقطه‌ای است که به باور لاجوردی، ماهیّت این جریان سیاسی در آن متعیّن و مجسّم شده است؛ لاجوردی معتقد بود که این ترور، کار خالصِ سازمان مجاهدین خلق نبود، بلکه سازمان مجاهدین انقلاب نیز در آن دست داشت و به همین دلیل، سال‌ها در پی اثبات تحلیل خویش بود. اتهاماتی که وی به چپ مذهبی نسبت می‌دهد، بسیار سنگین است؛ زمینه‌سازی برای ترور شهید رجایی و شهید باهنر و پیوند تشکیلاتی با سازمان مجاهدین خَلق. لاجوردی، هر دو جریان سیاسی را می‌شناخت و کمتر کسی چون او وجود داشت که چنین شناخت تجربی و عینی‌ای از آنها داشته باشد. می‌دانیم که این پرونده، تا سال‌های پایانی دهۀ شصت، همچنان گشوده و بی‌نتیجه بود و سرانجام نیز در اثر فشارهای سیاسی، بسته شد؛ بی‌آن‌که واقعیّت امر، آشکار شود. اگر آن پرونده به سرانجام می‌رسید، ریشه‌های نفاق در درون ساختار جمهوری اسلامی خشکانده می‌شد، اما چنین نشد و در دهه‌های بعدی، نفاق در قالب فتنه‌های سال‌های هفتادوهشت و هشتادوهشت و ... سربرآورد. ما با یک زخم کهنه مواجه هستیم که حکمِ آتش زیر خاکستر را دارد. مواجهه‌های سطحی و تعارفی و موردی، موجب گردیده که نفاق، ساختار منسجمی بیابد و دوباره و چندباره به قدرت بازگردد و مصائب فراوانی را برای انقلاب به وجود بیاورد. سعید حجاریان می‌گوید لاجوردی به من می‌گفت تو [سعید حجاریان] و بهزاد [نبوی] و خسرو [تهرانی]، از مسعود [رجوی] خطرناک‌تر هستید؛ چون مسعود در اثر ساده‌لوحی، خیلی زود و آشکارا خودش را در برابر انقلاب قرار داد، اما شما زیرک هستید و ماهیّت خودتان را پنهان نگاه داشته‌اید و به همین دلیل، ضربه‌های جدّی خواهید زد. این پیش‌بینی لاجوردی، درست از آب درآمد و یک‌سال پس از شهادت لاجوردی، فتنۀ سال هفتادوهشت رخ داد. https://eitaa.com/Basir_MN