*🌴💜شهيد نيكنام طیب حاج رضائي در محله صابون پز خانه(در اصطلاح عام صام پزخانه) تهران به دنیا آمد. پدر او حسینعلی حاج رضایی از اهالی قزوین بود که پس از مهاجرت به تهران به شغل جمع آوری بوته‌های خشک برای نانوایی‌ها مشغول بود.* 🌴💙 طیب سه برادر به نام‌های حاجی مسیح، اکبر و طاهر داشت. او از همان ابتدا به ورزش باستانی علاقمند بود و پس از پایان یافتن دوره سربازی بود که كم‌كم نام او بر سر زبان‌ها افتاد. *🌴💚طیب از سال ۱۳۳۰ تا ۱۳۴۲ از میدانداران به نام میوه و تره بار تهران بود و به کار خرید و فروش میوه و تره بار مشغول بود. او در دوران زندگیش دو همسر و هفت فرزند داشت.* 🌴❤️طیب در سنین جوانی بارها به دلیل درگیری به زندان افتاد‌، از جمله: دو سال حبس انفرادی به دلیل درگیری با پاسبان‌ها در سال ۱۳۱۶، پنج سال حبس با اعمال شاقه در سال ۱۳۲۲، تبعید به بندرعباس در سال ۱۳۲۳ به اتهام قتل. با تمام اين سوابق، در ماه محرم از کوتاه کردن ریش خودداری می‌کرد و لباس سیاه می‌پوشید و عزاداری مي‌كرد. *🌴💗 او با برخی از علما و روحانیون در ارتباط بود و در گزارش ساواك در سال ۱۳۳۶ آمده‌است که طیب به منزل آیت الله کاشاني میوه فرستاده‌است. طيب ابتدا به شاه وفادار بود، تا جایی که تصاویر رضا شاه و پرچم شیر و خورشید را روی بدن خود خالکوبی کرده بود*. 🌴💔طیب در رويداد پانزده خرداد نقش چندان فعالی نداشت، هر چند نقش بازدارنده‌ای هم نداشت، با اين همه. رژیم شاهنشاهی، در ۱۶ خرداد ۱۳۴۲ به همراه ۴۰۰ نفر دیگر او را به جرم بر هم زدن نظم عمومی دستگیر و سرکرده افراد دستگیر شده را طیب حاج رضایی و اسماعیل رضایی عنوان کرد. *🌴💓سر انجام از میان افراد دستگیر شده، طیب و حاج اسماعیل رضایی با حکم صادره از دادگاه ویژه شماره یک لشکر گارد به ریاست سرتیپ حسین زمانی و دادستانی سرهنگ ستاد احمد دولو قاجار و با وکالت تسخیری تیمسار شایانفر پس از ۱۳ جلسه محاکمه، به جرم فعالیت محرمانه و خیانتکارانه به منظور برهم زدن نظم و امنیت عمومی به اعدام محکوم شدند و این حکم در سحرگاه ۱۱ آبان ۱۳۴۲ اجرا شد.* 🌴💙محمد باقری معروف به «محمد عروس»می گوید: سلول من باسلول طیب جدابود،وقتی ساواک باشکنجه ازطیب میخواست اقراربگیرد که بنویسد،من از«خمینی»پول گرفتم دستجات راه انداختم تاآزادت کنیم ،، بلند می گفت: *🌴💚این حرفها رو برای ننه‌ات بزن! یک بار گفتم، باز هم می‌گم، من با بچه حضرت زهرا در نمی افتم.* 🌴❤️فردا شب، صدایی از سلول طیب آمد. فهمیدم دارن می برندشان برای جوخه اعدام. *🌴💜وقتی مأموران داشتند طیب رابرای جوخه اعدام می بردند، طیب زد به میله سلول من و گفت:« محمد آقا! اگه یک روز خمینی رو دیدی، سلام منو بهش برسون و بگو خیلی‌ها شما رو دیدند و خریدند ، ما ندیده شما رو خریدیم.»* *☑️👈نشر حداکثری معارف شهدا با شما👉 * https://eitaa.com/Basir_MN