داستانی آشنا برای کسانی که از مقام انسانیت دست شستند و مبارزه برای شرف و بزرگی و مقاومت کردن در مقابل ستمگران را فراموش کردند و به سواری دادن به دشمنان عادت کرده و مردم را نیز به آن دعوت می کنند یه شیر رو میندازن تو قفس بهش سوسیس کالباس میدن شیره میگه: من آهو میخوردم این چیه ؟! بهش میگن اونقدر گرسنه می‌مونی تا همینو بخوری، شیر چند روز بعداز شدت گرسنگی سوسیس رو میخوره. چند روز بعد به جای سوسیس، استخون میندازن جلوش، ‏شیره میگه: بابامن به سوسیس عادت کردم، این چیه ؟! بهش میگن اونقدر گرسنه می‌مونی تا استخون رو بخوری!! شیر چند روز بعد از شدت گرسنگی استخون رو میخوره. بعد یه مدت به جای استخون یونجه میریزن جلوش. شیر میگه: بی انصافها من الاغی که یونجه رو میخوره رو درسته قورت میدادم اینو نمیخورم دیگه...‏بهش میگن اونقدر گرسنگی میکشی تا یونجه رو هم بخوری. شیر یه مدت مقاومت میکنه ولی بالاخره یونجه رو هم میخوره... یه مدت بعد هیچی بهش نمیدن داد میزنه: من به یونجه عادت کردم اینو دیگه چرا نمیدین بخورم ؟! بهش میگن یونجه‌ی مفت نداریم باید صدای الاغ دربیاری تا بهت یونجه بدیم !‏و این داستان چقدر برایمان آشناست. https://eitaa.com/Bayynat